مرثیه ای برای مرگ شاعر/ نفر بعدی کیست!؟

هورنیوز – از نسل من دو شاعر در کمتر از پنج ماه خودکشی کرده اند علت این فاجعه چیست!؟

ابراهیم تبر نداشت که بت بزرگ را بشکند ،ابراهیم از بتخانه ذهن خویش شکسته می آمد…..

بعد از ماه ها و مدتی،دیروز  تازه از تهران به ولایت خویش برگشته ام،با خودم گفتم دوستان شاعرم را می بینم و مردم محروم شهرم را…..

نمی دانستم برگشتن من مصادف می شود با مرگ عزیزم،با مرگ دوستم با مرگ شاعری که قرار بود بیاید ببینمش،و با هم به دیدار

یارمحمداسدپور برویم و هر سه برای تفریح به ایذه بیاییم. …. می گفت سعید منتظرم باش می آیم……

و حالا من باید مرگ او را چنین ناباورانه به آغوش بگیریم و بگریم…….

گریه ای طولانی تا لحظه مرگ.

?ابراهیم عالی پور استعدادی که می رفت به شاعری بزرگ در سرزمین من مبدل شود اما وسوسه مرگ به مغز او شلیک کرد و او برای جاودان شدن خواست تا به اساطیر بپیوندد……

جوان بود و مرگ برای او کوچک!

اکنون اشکی داغ بر گونه هایم نمی گذارد ادامه بدهم اما هر جور که هست این تحریر را تمام خواهم کرد و با خود می گویم ای تف به این زندگی!

باور کنید دستم و دلم با هم یکی نمی شوند برای نوشتن،برای سرودن برای مرثیه برای شاعر …..

در شوک عمیقی رفته ام و هنوز برنگشته ام……

کلمات راهی به برون نمی جویند ….

کلمه کم می آورم و می گریم……

مرگ دوست همیشه سخت است …..
مرگ شاعر هماره طاقت فرساست…..

ابراهیم دوست بود واز نسل من بود  نسلی که زندگی را و مغز را شلیک می کند برای مرگ برای جاودانگی برای یکتا شدن در جهانی دیگر…..

ابراهیم تبر نداشت که بت بزرگ را بشکند ابراهیم از بت خانه ذهن خویش ،شکسته می آمد…..کلمه بر دوش و حسرت به چشم!

شاعران همواره مرگ های عجیبی داشته اند ……..

از  آن شاعر فرانسه (شارل بودلر)که رفت بر برج و خواست تا خدا را ببیند و سقوط کرد تا همین محمد رضایی شاعر مسجدسلیمانی و دوست

من که هنوز سالمرگ او هم نشده……

پنج ماه از مرگ رضایی نگذشت که عالی پور هم دست به خودکشی زد…..

یک گروه آسیب شناس باید شکل بگیرد و راز این معضل اجتماعی را بیابد تا مبادا ما نفر سوم را نیز از دست بدهیم…….

جهان شکل مسخره خویش را به یاد آورده و مرگ در کمین شاعران به کشتار فجیعی دست زده است….

الهه شعر دارد در مرزهای اطراف من قربانی می گیرد….

مسجدسلیمان و ایذه کانون قربانی شاعرانی شده اند که با آتیه ترین استعدادهای ما بودند…….

من چه می توانم بیش از این نکته ها بنویسم ….

جز اینکه پوست انداخته ام و  گر گرفته ام  کنج اتاق خویش…..

تمام امروز خودم را در اتاقم حبس کردم ….

لب به غذایی نزدم و هنوز هم نمی توانم به جهان بنگرم جز با نگاهی بهت زده به دنیا که دارد دست های مرا از روی خویش کوتاه می کند…..نفر بعدی کیست!؟

https://hoorkhabar.ir/612464کپی شد!
111