آموزشی که نیاز به پرورش دارد (دکتر مهدی گلجان)
از صدا و سیما گرفته تا وزارت فرهنگ، سازمان تبلیغات، حوزههای علمیه، وزارت علوم و…، همه و همه مشغول آموزش هستند. آیا ما واقعاً به این همه وزارت و نهاد و سازمان آموزشی نیاز داریم؟ یا آموزش باید در اختیار و انحصار متولیان آن یعنی وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم و حوزههای علمیه باشد و مابقی سازمانها یا وزارت خانهها نباید نقشهای آموزشی داشته و یا اگر هم احساس تکلیف میکنند و میخواهند در این زمینه کاری انجام دهند، حتما با نظارت یکی از دو وزارتخانه نامبرده یا شورای نظارت و مدیریت حوزه علمیه باشد.
از این چند سطر که بگذریم، باید دید چرا نهادها و سازمانها این همه بر لزوم نقشآفرینی در این عرصه تأکید دارند؛ گویا ریشه این میل به آموزش را میتوان در فرهنگ جامعه ایرانی جستجو کرد. همه ما جملاتی مانند گوش کن پسر جان، ببین چی بهت میگم، حالا یادت میدم، معلومه کسی بهت یاد نداده، درس اول و آخرت باشد، درس بزرگی برایت شد، درس نگرفتی و… را بارها و بارها در موقعیتهای متفاوت و از زبان افراد شنیدهایم. فرهنگ ما به صورت یک فرهنگ کاملاً آموزشی درآمده و تحت تأثیر همین فرهنگ که در بستر تاریخ ما شکل گرفته، مردم ما در همه جا و همه حال از تاکسی و اتوبوس و مترو گرفته تا استخر و باشگاه بدنسازی و میوه فروشی و … در حال آموزش دادن به یکدیگر هستند. جالب اینکه چنان عالمانه (طنز) هم آموزش میدهند که شما اندکی تردید در دانش یا حتی متد و روش تدریس و آموزش آنها نداشته باشید.
اکنون باید پرسید چرا فرهنگ ما بیش از اینکه فرهنگ یادگیری باشد، فرهنگ یاددهی یا آموزش است؟
با نگاه به تاریخچه آموزش و پرورش در ایران اسلامی، نخستین مربیان انبیای الهی و ائمه اطهار و اولیاءالله، معلمان، پدران و مادران یا برادران و خواهران بزرگتر و بعد عمه و دایی و دیگر اقوام و بعد هم امام جماعت مسجد و … بودند؛ ولی همه اینها، نقشهایی است که برای آن هیچ تعریف کاربردی بر اساس آموزشی روشمند و متدیک تعریف نشده است.
باید گفت، چنین روابطی که تعریف علمی و دقیق و مشخصی ندارند، پس از حمله مغول به ایران و اوجگیری تصوف افزایش یافت و حتی به رابطه مرید و مرادی نیز رسید؛ رابطهای که بعضاً بسیار خطرناک هم بود، به ویژه وقتی دایره آموزش از حوزههای نبوی و ائمه اطهار و اولیاءالله فراتر میرفت، چراکه اگر سبک رسمی و تئوری آموزش رسمی یک کشور، تبدیل به دورههای مرید و مرادی و صوفیگری شود، یکی از مهمترین فاکتورهای آموزش یعنی امتحان کردن آموزش دهنده زیر سؤال میرود، چون مرید حق ندارد، مراد خود را امتحان کند.
همچنین هدف آموزش و پرورش مدرن و متدیک این است که کاملاً انسان بسازد، نه انسان کامل، در حالی که نگاه صوفیانه و مرید و مرادی به دنبال ساختن انسان کامل است.
با راهاندازی مدارسی که شیوههای آموزشی مورد استفاده مدرن را به کار میگرفتند، برخی از این آفات از بین رفت، ولی باز هم به دلیل فقدان یک نهاد یا وزارتخانه متولی از یک سو و استفاده از روشها و سیستمهایی که با خلق و خوی فرهنگی ما سازگار نبود و نیست از سوی دیگر، مشکلات همچنان مانده است؛ مشکلاتی که شاید بتوان آنها را در چند مورد زیر خلاصه کرد (هر چند اگر بخواهیم به تفصیل در مورد آنها سخن بگوییم به مجالی فراختر نیاز است)؛
۱. اشتباه در انتخاب سیستم آموزشی و پرورش، که به قول مرحوم صمد بهرنگی در کتاب «کند و کاوی در مسائل آموزشی و تربیتی ایران» یک سیستم کاملاً وارداتی است و هنوز با خلق و خوی ما هماهنگ نشده و صد البته که با بومیسازی مشکل حل نمیشود و نخواهد شد.
۲. سیستم جذب و آموزش معلمان که با دانشگاه تربیت معلم و دانشسرا آغاز میشود و بیش از آنکه به فکر تولید معلمان کارآمد باشد، برای کاریابی دوستان و آشنایانِ بیکار اداره و سازمانی شد!
۳. تربیت دانشآموزان نیاز به گزینش معلمان توانمند داشته و دارد که متأسفانه بسیاری از آنها نه تنها شرایط علمی نداشته، بلکه حتی از نظر روحی و روانی نیز برای این کار نامناسب بوده و از سر بیکاری و از نه روی عشق و علاقه به این کار روی آورده اند.
۴. نبود اخلاق علمی و عملی در نظام آموزش و پرورش ما؛ یعنی به جای آنکه ذهن معلم و دانشآموزان را به سمت عمل هدایت کنیم، در بُعد پرورشی آنان را به جعبههایی تبدیل کردیم که پر است از دانستن کارهای خوب و بد و شناخت رذیلت و فضیلت. به طور کلی کلاسهایمان به جای اهمیت دادن به کار خوب، انبانی بود از دانستن اخلاق خوب و بد و ولی در بُعد عملی متأسفانه هیچ کار جدی و شایستهای نشد.
۵. ارایه آمار و ارقام و کمّی شدن آموزش و پرورش به جای کیفی شدن آن؛ هر چه قبولیهای یک آموزشگاه یا معلم در کنکور بیشتر باشد، موفقتراست؛ یعنی معیار سنجش قبولی در کنکور است، بی آن که نحوه رسیدن به این هدف مهم باشد.
۶. اهمیت ندادن به وضع زندگی معلمان که صمد بهرنگی در بخش آخر کتابش به نام زیر میکروسکوپ، زندگی کارمندان و به ویژه معلمان را از نظر اقتصادی بررسی کرده و حتی تعبیری به کار برده که از بیان آن خودداری میکنم. امام خمینی(ره) اشاره داشتند که معلمی شغل انبیاست، اما نفرمودند که معلمان پیامبر هستند؛ بنابراین، نمیتوان بدون توجه به جنبههای مادی و معنوی زندگی معلمان و دریغ کردن کمترین امکانات از آنها، توقع داشته باشیم که مانند پیامبران معجزه کرده و دانشآموزان را پیامبرگونه هدایت کنند.
۷. کانت بر این باور است کار و وظیفه اصلی معلم، پیش از آموختن اندیشهها، آموختن اندیشیدن است؛ نکتهای که در بسیاری موارد از آن غفلت کردهایم.
۸. یکی از نکاتی که مرحوم علی شریعتی به آن توجه جدی داشت، مسأله آموزش بود و این رویکرد حتی در آغاز کارش در رادیو مشهد یا مقالههایی که برای روزنامه خراسان مینوشت، کاملا دیده میشد. او بر این باور بود که در ایران صرفاً اطلاعات (Data) در اختیار بچهها گذاشته میشود و اصلاً از تحلیل (Process) خبری نیست. وی برای تغییر این رویکرد تلاشهای بسیاری کرد و به همین دلیل کلاسهای درس ایشان Interactive بود؛ یعنی رابطه دو سویه معلم و شاگرد.