آبادان به وقت صنعتنفت
هورنیوز – سوم آبانماه آبادان بودم. شهری که همه فوتبالیها با صنعتنفت آن را میشناسند. شهری که زمانی مظهر آبادانی ایران بود و محلههای بریم و بواردهاش در کل کشور مثال نداشت. هنوز هم در محلههای بالانشین شهرهایی مثل تهران، شهرکهایی با آن سبک و سیاق انگلیسی که بهجای دیوارها، شمشادها جداکننده خانههای ویلایی باشند نداریم. از آن شهر حالا خیلی از چیزهایش گرفته شده اما عشق به صنعتنفت هنوز نه. این شور و علاقه انگار قویتر هم شده و در بین تمام چیزهایی که در طول سالهای گذشته از بین رفته، همچنان محکم و استوار مانده؛ نسل به نسل.
سوم آبانماه آبادان بودم و صنعتنفت با تراکتور بازی داشت. آن روزها هدایت تبریزیها را مصطفی دنیزلی بر عهده داشت و نهتنها متحمل شکستی در لیگ نشده بود، بلکه بعد از گذشت ۷ هفته هنوز گلی هم دریافت نکرده بود. تراکتور در قامت یک مدعی اصلی قهرمانی به آبادان آمده بود و روی کاغذ برنده آن دیدار به حساب میآمد اما بعد از ۲۰ دقیقه آلکثیر برای اولینبار دروازه رشید مظاهری را در لیگ نوزدهم باز کرد. ورزشگاه منفجر شد و خیابانها همینطور. آن لحظه را خوب به یاد دارم. در یکی از مراکز خرید معروف شهر در حال گشتوگذار بودم که به ناگاه همه مغازهدارها به بالا پریدند. در رستوران فودکورت غوغایی شده بود. همه کف میزدند و گارسنها همدیگر را بغل میکردند. صحنه جالبی بود. آخرینبار این صحنه را وقتی تماشا کردم که هواداران تیمهای خارجی در یکی از کافههای تهران جمع شده بودند تا بازیهای جامجهانی را ببینند. در آبادان بازی با تراکتور (و هر تیم دیگری) در مقام یکی از بازیهای جامجهانی به حساب میآید و انگار واقعاً صنعتنفت همان تیم برزیلی است که تماشاگرانش مدام نامش را در ورزشگاه فریاد میزنند.
چند لحظه بعد، وقتی جمعیت آرام گرفت، پاساژ کمی ساکت شد. مغازهدارها که نسبتاً در طول مسابقه خیلی سعی در اقناع مشتریان برای خرید نداشتند، دوباره پشت دخل رفتند. دو پیرمرد که لهجهشان داد میزد آبادانی هستند، به دیواری تکیه داده بودند و با هم اختلاط میکردند. یکی از آنها میگفت: «باید زودتر میزد. نمیدونم چرا بعضی وقتها لفتش میدن!»
مشخص بود سالهاست با دل و جان نتایج تیم را دنبال میکنم. بازی که دو هیچ به نفع صنعتنفت شد از پاساژ بیرون آمده بودم. میخواستم طبق قولی که به مادرم داده بودم، او را ببرم «بریم» و «بوارده» تا دوباره آن محلهها را که در کودکی از آن خاطره داشت نشانش دهم. بازی تمام شد. تراکتور در آبادان اولین شکستش را متحمل شد؛ ۲-۱ به تیم سختکوش صنعتنفت. به یکباره خیابانها قفل شدند. نزدیک ورزشگاه شهر شده بودیم. هواداران نفت احاطهمان کردند. شاد بودند و خندان. برخی میدویدند. برخی همچنان تشویق میکردند. شهر میخندید. در ترافیک ماندیم اما حوصلهمان سر نرفت و اعصابمان خرد نشد. برنامهریزیمان بههم خورده بود اما شاید دیگر هیچوقت این لحظه خاص را نمیتوانستیم تجربه کنیم. نیم ساعت بعد در محله موسوم به «بریم» بودیم. مادرم میگفت دیگر مثل قدیمش نیست. ظاهراً در آبادان هیچ چیز دیگر مثل قدیمش نیست جز عشق و علاقه به صنعتنفت.
آی اسپورت