افطار با گریه یا خنده؟
هورنیوز – مدتی است که به شوخی یا جدی، مردم برنامه های ماه رمضان را مصادف می دانند با «بغض» های احسان علیخانی و اشک های بینندگان سر سفره افطار! این برچسب تقریبا از همان فصل اول برنامه در سال ۱۳۸۶ به ماه عسل زده شد که باید در هر برنامه اشک مخاطبانش را در بیاورد تا دلش خنک شود! تا جایی که خود علیخانی که علاوه بر مجری، تهیه کننده ماه عسل هم هست بارها به این موضوع و شوخی های شبکه های مجازی، اشاره کرده است.
سازندگان ماه عسل سعی دارند با تحریک احساسات مخاطبان در این ماه به وسیله بازگو کردن سرگذشت مهمانان، تلنگری به وجدان ما بزنند. تلنگری که گاهی ممکن است به خطا برود و بی نتیجه بماند. بحث بر سر یک برنامه خاص نیست، این شب ها تقریبا تمام شبکه های سیما پر شده از برنامه ها و سریال های غمناک و ناراحت کننده. انگار هرکدام از تهیه کنندگان تلویزیون در مسابقه ای نانوشته تلاش می کنند بیشتر در گلوی بیننده بغض بکارند و اشک بیشتری درو کنند. نه این که فکر کنیم فقط در این ۳۰ شب تلویزیون سفره افطار ما را اشک آلود می کند، اگر دقت کنیم تمام سال به جز یکی دو برنامه، بقیه ساخته های سیما هم از این دست هستند. باز گلی به گوشه جمال رامبد جوان که نصفه و نیمه و چند شب در هفته تمام سعی اش را می کند تا ما را بخنداند!
شاید کارشناسان باید بگردند تا ریشه این اندیشه که ماه رمضان را ماه غم و غصه می داند بیابند. در حالی که در دیگر کشورهای مسلمان، این ماه را همچون عید جشن می گیرند و شادی و سرور از یک ماه نشستن بر سر سفره الهی را در انواع و اقسام برنامه ها و جنگ ها و سبک زندگی شان، ابراز می کنند. دور نیست ماه رمضان هایی که خودمان هم عادت کرده بودیم یک شبکه سریال خانوادگی بگذارد، یک شبکه سریال ماورایی و یک شبکه هم سریال کمدی. هنوز آن سریال های شاد و خاطره ساز ماه های رمضان گذشته را به یاد داریم و حتی از دیدن تکرارشان هم لذت می بریم.
ولی در سال های اخیر، این روش جای خودش را به پخش سریال های غمناک با مضمون تکراری که پر از درد و استیصالی است که هیچ کاری از دست مخاطبش برنمی آید جز غصه خوردن، داده است. برنامه هایی که انگار فقط هدف شان مغموم ساختن بیننده است و دیگر هیچ. گویا این روند مد شده است، چون حتی در سینما هم تعداد فیلم های تلخ مان چندین برابر فیلم های مفرح مان شده است.
البته متاثر شدن و تامل در برخی چیزها هم نه تنها بد نیست بلکه برخی اوقات ضروری نیز هست.چه بسیار فیلم ها و سریال هایی که با همین تکنیک، پیام های عمیق و درس های عظیمی به مخاطب خود داده اند. نمونه بارزش فیلم «شیار ۱۴۳» که در طول فیلم بغض پنهان و پیدا دست از سر تماشاچی برنداشت و در آخر فیلم، بیننده ای نبود که به یاد شهدا، مفقود الاثران، جانبازان و خانواده های شان نیفتاده باشد و حس احترام به این قشر عزیز در دلش بیدار نشده باشد. یا فیلم «هیس دختران فریاد نمی زنند» که نتیجه آن درد و اندوه در طول فیلم، باز شدن چشم والدین بود. ولی دیدن غم و غصه های تکراری، بی هدف، بدون نتیجه و خالی از پیام و تفکر، نه تنها فایده ای ندارد که حتی ممکن است مضر هم باشد. همان طور که این نظریه را برای فیلم و سریال های کمدی هم می توان صادر کرد.
شاید این موضوع به بودجه و حساب و کتاب سیما برمی گردد که ساخت یک سریال کمدی به خاطر دستمزد بالای بازیگران و کارگردان و فیلم نامه نویس اش هزینه بیشتری بر دوش سازمان می گذارد تا یک سریال درام و تراژدی، با هنرپیشه های ناشناخته و فیلم نامه یک خطی. شاید هم به غیبت هنرمندان طنزپردازی مربوط است که پشت تلویزیون را خالی کرده اند و دست سیما را در پوست گردوی اشک و آه گذاشته اند.
هرچه هست، صدا و سیما باید فکری به حال خود و مخاطبانش بکند. خالی شدن تدریجی کنداکتور سیما از برنامه های فاخر، مفرح و همه پسند نه به نفع خودش است و نه به نفع بیننده ای که برای ساعتی سرگرم شدن و فراموش کردن مشکلات روزانه اش در این دوره و زمانه، ممکن است به سوی شبکه های خوش رنگ و لعاب دیگر روی گردان شود.