چه دلایلی اعتماد به نفس ملی و عمومی در بین ایرانی هارا تبدیل به عصبانیت میکند؟

شاید بارها و بارها در مورد اینکه چرا ما ایرانی ها عصبانی هستیم، گزارش و مقاله نوشته شده باشد و دلیل بسیاری از ناآرامی های ایرانی ها را در سختی زندگی شهرنشینی یا کاهش تاب آوری مردم عنوان کرده باشد اما یکی از دلایل مهم اینکه چرا ما نمی توانیم مانند مردم برخی کشورها، به ویژه کشورهای آسیایی آرام فعالیت کنیم و در کنار هم زندگی کنیم، کاهش توانایی های ما باشد.
ایرانی ها تا چند دهه قبل مردمانی با اعتماد به نفس بودند چراکه توانایی آنها در حل بسیاری از مشکلات به ویژه در عرصه اقتصادی زبان زد بود. این مسئله هرچه به عقبتر می رود، شدت و رنگ و بوی بیشتری به خود می گیرد، توانایی فوق العاده ایرانی ها در نجوم، ریاضی، معماری، حکمرانی نشان می دهد، ایرانی ها مردمانی با اعتماد به نفس و به دور از هیاهو بودند، درست روشی که اکنون در زندگی مردم کشورهایی نظیر اندونزی، مالزی، ژاپن و چین به وفور مشاهده می کنیم.
اما زمانیکه حرف زدن و شوآف های عمومی و سیاسی جای کار کردن را در جامعه ایرانی گرفت ما لقب مردمانی عصبانی و احساسی را به خود گرفتیم. مردمانی که در موقع کار کردن بحث سیاسی می کنند و در بزنگاه های سیاسی و اجتماعی، منفعل می شوند و نمی توانند با اتحاد و یکپارچگی، تصیمیمات اشتباه مدیران را برگردانند.
البته این رفتار جامعه فقط ناشی از تغییر سبک زندگی مردم نیست و اهمال برخی مدیران، دروغ گویی به مردم، عدم تطابق آمارهای مسئولان با واقعیت های جامعه و بسیاری از دلایلی مشابه این، دست به دست هم داد تا اعتماد به نفس ملی و عمومی در بین ایرانی ها تبدیل به عصبانیت شود. این عصبانیت البته اپیدمی نیز بود و از مردم به مسئولان هم سرایت کرد به گونه ای که همواره هیجانی ترین و احساسی ترین سخنرانی سیاسیون در دنیا به دولتمردانی که در خاورمیانه و به ویژه ایران، هستند، تعلق دارد.
عصبانیت و خشم در جامعه باعث شده تا ما ایرانی ها هنوز به این تفاهم برای کار کردن و ساختن آمار واقعی از شاخصه های توسعه در کشورمان دست پیدا نکنیم و با ایجاد چرخه ای با عنوان مقصر دانستن دولت و ملت، همواره از پذیرش مسئولیت بهینه کار کردن شانه خالی کنیم.
حال در همین شرایط حتی کشورهایی مانند ویتنام که در جنگ جهانی، متحمل خسارت های سنگین اقتصادی و اجتماعی به دلیل تنازعات سیاسی و نظامی شده بود، نیز مسیری متفاوت از ما را در پیش گرفته است و با تکیه بر ارتقا جایگاه و توان اقتصادی خود، سعی در پاک کردن تاثیرات اشتباهات گذشته خود دارد و این در حالی است که هنوز شهرهای جنگ زده ما طی هشت سال هجوم نیروهای بعثی به ایران، از تبعات اقتصادی جنگ رهایی نیافته اند و نتوانسته اند در چرخه واقعی اقتصاد نقش ایفا کنند.
در این شرایط می توان نتیجه گرفت اگر مردم ایران نمی توانند در شرایط آرام کار کنند و نتیجه این آرامش را با توسعه پایدار تجربه کنند، علت آن فقدان سیستم علمی و منطقی به دور از انتظار برای تفاهم احزاب و جریان های سیاسی است، زیرا تا زمانیکه ما چشم انتظار رسیدن مکتب های مختلف فکری – سیاسی ایران به تفاهم باشیم، قطعا روند توسعه نیز با کندی پیش خواهد رفت و مردم نمی توانند در بستر آرامشی که حکومت برای آنها ایجاد کرده است به اعتماد به نفس دست یابند.
کشور ما در عرصه اقتصادی و کار کردن، فاقد سیستم است و همه هم و غم و برنامه ریزی ها نیز در سال های گذشته برای سیتسم های سیاسی بوده و به نظام اقتصادی و اجتماعی توجه چندانی نشده است و در برخی مواقع نیز تلاش هایی که در این راستا در حال شکلگیری بوده، در میان چرخ های ماشین قدرت نمایی جریان هایی سیاسی از بین رفته و نتایج تلاش ها عقیم مانده است.