تلاش برای پیوند اشک و لبخند! گفتگو با پزشک جوانی که امید به زندگی را در آخرین لحظه ها زنده نگه میدارد

انجام ۸۱ جراحی پیوند اهداء عضو، ۷ مورد پیوند کبد و ۵۹ پیوند کلیه طی سه سال اخیر در حوزه پیوند برای بیماران نوید زندگی و بخشیدن رنگ امید به ثانیه‌های آنانی که سال‌ها با رنج بیماری ساخته‌اند در کارنامه زندگی‌اش نوشته شده است. دکتر امین بحرینی سال ۱۳۵۶ در همدان دیده به جهان گشود. درس «شکست مایه موفقیت است» را از پدر آموخته و در تمام مدتی که در خدمت جامعه پزشکی بوده است، تلاش کرده تا بهترین باشد و هدیه بزرگ لمس زندگی را به بیماران ببخشد. او از سال ۷۴ تا ۸۹ سخت تلاش کرد تا به مدارج بالای علمی دست پیدا کند و در کنار تیم پیوند جراحی اعضاء کوشید تا نام ایران در فرهنگ «اهدای عضو، اهدای زندگی» در رتبه نخست قرار گیرد.

هدف روزهای کودکی
دکتر امین بحرینی فوق تخصص پیوند جراحی اعضاء و مدیر مرکز پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز که یکی از بزرگترین و مهم‌ترین اهداف زندگی‌اش در دوران کودکی پزشک شدن و رسیدن به مدارج بالای علم پزشکی بود، وقتی روزهای کودکی را مرور و خاطرات آن زمان را به یاد می‌آورد، ‌آرزوی کودکی‌اش را خدمت به کشور عنوان می‌کند و می‌گوید: در کودکی همیشه بیمار بودم و زیاد به بیمارستان می‌رفتم. از همان زمان بود که به رشته پزشکی و جراحی علاقه‌مند شدم. بعد از اینکه دیپلم گرفتم موفق شدم در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی همدان پذیرفته شوم، سال‌ها مشغول درس خواندن و اندیشیدن بودم، سال ۸۸ موفق به اخذ مدرک تخصص جراحی عمومی در دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز و از سال ۸۹ در مقطع فوق تخصص جراحی پیوند اعضا، مشغول به تحصیل و سه سال بعد عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز شدم.

وی ادامه می‌دهد: با توجه به اینکه هدف کودکی‌ام این بود که جراح شوم مراحل پیشرفت را قدم به قدم طی کردم تا به آن مرحله‌ای که سال‌ها انتظارش را می‌کشیدم، رسیدم و در این سال‌ها نهایت تلاشم را به کار گرفتم تا بهترین باشم. زمانی که در آزمون برد تخصصی رتبه ۴ را کسب کردم و در دوران دستیاری در اهواز به سر می‌بردم، به این فکر می‌کردم که علاوه بر پیشرفت، خوب عمل کنم و فرد مفیدی در جامعه پزشکی شوم؛ کسی که در قبال وظایف‌اش مسئولیت پذیر است.

سال‌های طلایی جوانی
در تمام سال‌هایی که سخت می‌کوشید تا به اهداف طلایی زندگی رنگ امید بخشد، مفهوم خوب زیستن را بخوبی آموخت تا بتواند این حس زیبای زندگی را به بیماران ببخشد تا آنها هم برای زندگی دوباره و پیوند به زندگی از دریچه‌ای نو به زندگی نگاه کنند.

این پزشک ۳۹ ساله که در کارنامه زندگی‌اش موفقیت‌های چشمگیری داشته است می‌گوید: نسبت به مقوله پیوند عضو آشنایی زیادی نداشتم. تا قبل از اینکه به طور مستقیم وارد این رشته نشده بودم تسلط چندانی در این رشته نداشتم، زیرا این رشته نوین در کشور به تازگی شکل گرفته بود و در برخی استان‌ها به ویژه خوزستان نیاز به فرهنگ‌سازی بیشتری داشت. زمانی که در این رشته مشغول به کار شدم، خوشحال بودم که با روحیاتم سازگار است و می‌توانم در این مسیر موفق عمل کنم هر چند که دشواری‌های چنین رشته‌ای زیاد بود و زمان و وقت یک پزشک را به خود اختصاص می‌داد، اما برایم خوشایند بود که می‌توانم افراد زیادی را به زندگی بازگردانم و لبخند پیوند به زندگی بیماران بهترین دستآورد زندگی‌ام باشد. وقتی برای انجام پیوند عضو آماده می‌شدم از یک سو برخورد با خانواده داغدیده‌ای که عزیزشان را از دست داده بودند، دشوار بود و در آن شرایط بحرانی به عنوان یک پزشک باید با آنها همراهی و همدردی می‌کردم و از سوی دیگر امیدوار بودم که در این بخشش بیماران زیادی دوباره به زندگی گره می‌خورند. یک پزشک اگر هزاران بار این صحنه‌ها را ببیند، باز هم زمانی که با اهدا و پیوند عضو رو به رو می‌شود و صحنه‌های اشک و خنده را می‌بیند باز هم دلش می‌خواهد گریه کند. سخت‌ترین لحظاتی که در طول این سال‌ها با آن رو به رو بوده‌ام وداع پدران و مادرانی بود که باید از عزیزشان دل می‌کندند تا دیگری به زندگی بازگردد و تماشای این تصاویر شاید تکراری باشد، اما باز هم انسان را متأثر و غمگین می‌کند از این رو یک پزشک محال است در چنین شرایطی بتواند احساسات انسانی‌اش را نادیده بگیرد.

ثانیه‌های پیوند
زیباترین لحظه‌ها را زمانی احساس کرده است که برق شادی پیوند به زندگی را در چشمان بیمارانش بارها و بارها دیده است. او از پیوند زندگی این چنین یاد می‌کند و ادامه می‌دهد: از سوی دیگر وقتی برای انجام پیوند عضو به اتاق عمل می‌رویم و می‌دانیم که با پیوند کبد به جوانی که هزاران آرزو در دل دارد و امید در وجودش ریشه کرده است باید به زندگی بازگردد تا آرزوهایش را معنا کند، انرژی وجودی من و تمام پزشکانی را که در یک تیم همکار و همراه هستیم، افزایش می‌دهد و امید داریم و خدا را شکر می‌کنیم که جان یک بیمار جوان را نجات دهیم و همین نجات بخشی به زندگی، برای جوان بیماری که شاید در لحظه‌های مرگ و زندگی قرار دارد وادارمان می‌کند که از هیچ تلاشی دریغ نکنیم. این یعنی همان رضایت و احساس شادی که بارها و بارها با تمام وجود احساس کرده‌ام. همین حس شادی را به خانواده این عزیزان چشم به راه می‌بخشیم و این امری است که با هیچ چیز در دنیا قابل مقایسه نیست. درست است که با ثانیه‌ها و شرایط سختی دست و پنجه نرم می‌کنیم، اما زمانی که می‌بینیم یک فرد به زندگی سالم و جامعه باز می‌گردد و به رویاها و آرزوهایش گره می‌خورد با زیباترین حس دنیا مواجه می‌شویم. بهترین لحظات زندگی‌ام را زمانی تجربه کرده‌ام که حس زندگی دوباره به بیماران بخشیده شده است. قدرت و بزرگی خدا را در لحظه‌های پیوند عضو دیده‌ام و خدا را شکر می‌کنم که در این مسیر سخت و دشوار وسیله‌ای برای وصل انسان‌ها به زندگی بوده‌ام.

وی که مادیات برایش اهمیتی ندارد و هیچ احساسی بالاتر از این نداشته که لبخند را میهمان لب‌های بیماران کند، می‌گوید: رشته‌ای که انتخاب کرده‌ام پر زحمت و وقت گیر است نسبت به رشته‌های جراحی دیگر شاید درآمد زیادی نداشته باشم، اما این احساس زیبای زندگی بخشی را دوست دارم.

نخستین بار سال ۸۹ بود که در کنار تیم پیوند، ‌پیوند کبد را در بیمارستان نمازی شیراز تجربه کردم. بیمار زنی ۵۰ ساله بود. با وجود اینکه یک بار در چین تحت عمل جراحی و پیوند کبد قرار گرفته بود، اما به دلیل پس زدن عضو پیوندی نیازمند پیوند مجدد بود. چند سال از آن زمان می‌گذرد. خدا را شکر می‌کنم که این بیمار هنوز زنده است و با امید زندگی می‌کند.

تقدیر از همسر

او که بهترین روزهای جوانی‌اش را صرف کسب علم و دانش و خدمت به جامعه کرده است کمتر در کنار خانواده، همسر و دو دخترش بوده و تمام ثانیه‌ها و لحظه‌های زندگی را وقف نجات بیماران کرده است می‌گوید: از همان روزهای نخست که دستیار جراح شدم و کارم را آغاز کردم همسرم مهم‌ترین نقش را در زندگی‌ام برای رسیدن به موفقیت‌ها ایفا کرد. او سختی‌های زیادی را در این راه تحمل کرده است. همه وظایف یک زندگی خانوادگی و تربیت فرزندانم را او به عهده گرفته است و حمایت‌های عاطفی او و خانواده‌ام باعث پیشرفت و رسیدن به آرزوهایم شد. نمی‌دانم سختی‌ها و تنهایی‌هایی را که همسرم تحمل کرده است، چطور جبران کنم. به دستان پدر و مادرم بوسه می‌زنم و از همسرم تشکر می‌کنم که در این مسیر همراهی‌ام کرده‌اند. در کنار اهداف شغلی، در زندگی خانوادگی‌ام اهدافی را برنامه‌ریزی کرده‌ام و در وهله نخست سعی کرده‌ام همسری خوب و پدری مهربان برای فرزندانم باشم.

درست است در این سال‌ها در کنارشان حضور نداشته و نتوانسته‌ام آن گونه که باید در خدمت شان باشم، اما تلاشم را می‌کنم تا بهترین‌ها را برای خانواده مهیا سازم. صبح زود از خانه بیرون می‌آیم و تا دیروقت مشغول ویزیت بیماران و انجام عمل جراحی هستم و برخی شب‌ها که خسته به خانه می‌رسم فرزندانم از من انتظار دارند با آنها بازی کنم و زمانی که از من دلگیر می‌شوند می‌گویند: «بابا کاش دکتر نبودی» تحمل شنیدن این جمله از زبان آنان سخت است، اما درس زندگی را به آنها یاد داده‌ام و بارها گفته‌ام «دخترانم هیچگاه در زندگی از شکست نترسید و هر بار که زمین خوردین دوباره بلند شوید و زیباترین‌ها را تجربه کنید» این درس، زیباترین درسی بود که در مکتب پدر آموختم و از همین درس هم به موفقیت دست یافتم.

خوشحالی بیماران، خوشحالی او است، لبخند بیماران، ‌زیباترین لبخندهایی است که تجربه کرده است. تماشای برق شادی در نگاه بیماران و خانواده هایشان زیباترین تصاویری است که در پس زمینه ذهنش حک شده است. دعاهایی که از صمیم قلب نثار و بدرقه راه او می‌شود دستمایه‌اش است. او به اشک مادرانی که از شوق می‌گریند، احترام می‌گذارد می‌گوید: «دعا کنید عاقبت به خیر شوم و خانواده‌ام در پناه خداوند سالم و سلامت زندگی کنند، ‌که مفهوم زندگی را در همین می‌بینم.»

منبع: روزنامه ایران

https://hoorkhabar.ir/640516کپی شد!
46
 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site is protected by reCAPTCHA and the Google Privacy Policy and Terms of Service apply.