مهار قدرت
از بدو خلقت بشر این طبیعت سرکش او بود که برای تسلط چه بر هم نوع خودش و چه بر طبیعت دست به خشونتهای بزند که حتی در زندگی گله ای حیوانات قابل تعریف نبود. خونریزهایی که در دوران بشریت اتفاق افتاد متاسفانه هیچ کدام درس و عبرتی نشد، بلکه این عطش قدرت است که حق را ناحق و باطل را حق جلوه داد در تاریخ نمونه های زیادی است که پرداختن به آن در این مقال مقدور نیست، اما آنچه این کشتارها را توجیه میکند قدرت است. قدرتی که در پی چیرگی نظامی حاصل میشود بدترین نوع قدرت در تاریخ بشریت است که مهار آن شغل شاغل آزاد اندیشان جهان تبدیل شده است.
خشونتهای که بشر از آن استفاده می کرد به مرور زمان پا به پای علم هم دچار پیشرفت گردید. از این رو مهار قدرت از موضوعاتی بوده که همیشه ذهن آزاد اندیشان و روشنفکران را به خود مشغول کرده بود، در طول تاریخ، گردنکشی در آخر با یک گردنکشی دیگر مواجه می شد، یعنی خشونت با خشونت پاسخ داده میشود و این دور تسلسل تا عصر رسانس همچنان ادامه یافته است.
با انقلاب فرانسه و تصرف زندان مخوف باستیل در ۱۴ ژانویه ۱۷۸۹ و تشکیل حکومت جمهوریت وحشت این روبسپیر بود با اعدام انقلابیون هم رزمش قدرت بی مهار را پایه گذاری کرد که بعد از ۵ سال در روز ۲۸ژوئیه سال ۱۷۹۴با همان دستگاه اختراعی دوران جمهوری وحشت خودش که گیوتین نامیده شد اعدام گشت و روز اعدام روبسپیر روز ترمیدور نام گذاری شد و تا کنون در ادبیات سیاسی انقلابها کاربرد دارد روشنفکران و انقلابیون فرانسه نظیر دالتون و بقیه انچه از دوران جمهوری وحشت روبسپیر مشاهده کردند پی به این بردند قدرت دست هر کس بیفتد اگر مهار نشود به خودکامگی منجر میشود از این رو فرانسه نظام دموکراسی را نهادینه کرد و قدرت مطلقه دیگر در قاموس آن کشور معنا نیافت گرچه در تاریخ این کشور اشخاصی نظیر ناپلئون ظهور کردند ولی زود توسط مردم ساقط شدند. مهار قدرت اگر تمام گلوگاهای قدرت را کنترل نکند و آنها را تابع یک نظام کارآمد مردمی نکند بی شک خشونت آفرین خواهد شد.
نظارت مردمی، تقسیم قدرت و عدم تمرکز قدرت در یک کانون از جمله امور مهاری در یک نظام قدرتی خواهد بود و حتی نظارت مردمی اگر با وضع قوانین، تضمین نشود به یک نظارت کلیشه ای بدل خواهد شد.
دیکتاتوریها به یک باره دیکتاتور نشدند بلکه این نظام و قوانین هستند که بسود طبقه حاکمه تفسیر میشوند و پس ضمانت اجرایی قانون و نیز تسری آن بدون ملاحضه شعاع قدرت، از مهارکانون قدرت بشمار می رود.
قدرت و تصاحب آن با افزایش جمعیت جهانی و کاهش ذخایر طبیعی سیری ناپذیر شد گر چه تصاحب قدرت در حد خود چیز بدی نیست اما تجمع قدرت، خودکامگی، دور زدن قانون و…از جمله اموری است که قدرت را به لجن زار کشانده و آزادی را خدشه پذیر می کند و توده ها جز با مهار قدرت از طریق تقسیم آن قادر به کنترل قدرت نیستند
مهار قدرت در آخر سود آن در تمام امورات جامعه قابل ملاحضه است بخصوص در امور اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی و این امر باعث بالندگی یک ملت خواهد شد ولی اگر مهار قدرت به عللی خوب نهادینه و اجرا نشود ضمن رواج بی نظمی سیاسی و….این ملتها هستند باید گیوتین دوران روبسپیر را تحمل کنند موضوعی است که قابل مشاهده در نظامهای مستبد جهان است. از این رو انقلابها تنها چاره توده ها در دوران خفقان نظام های استبدادی بشمار می رود و انقلاب ۵۷ ایران نقطه عطف تاریخ انقلابهای جهانی قلمداد شد.