ابتذال شارلاتانیسم در مناظره های سیاسی امریکا
در روزهای اخیر، مردم دنیا از دریچه رسانه، شاهد مناظره های سیاسی هیلاری و ترامپ نمایندگان دو حزب بزرگ دموکرات و جمهوری خواه هستند. نمایشی سیاسی که گویا ایالات متحده بطرز علنی دست به خودزنی،زده است واعترافات نامزدهای ریاست جمهوری نوعی برملاسازی از ماهیت ساختار سیاسی امریکاست.
چگونه است که از مردم انتظار می رود دست به مشارکت در سرنوشت خویش زنند، در حالیکه نمایندگان مطرحه دست به دیگرافشاگری بی محابانه زده اند!!! جای دارد که توده ها در برابر شعارهای دروغین حقوق بشر و آزادی بیان همچون لنین، بپرسند که آزادی بیان برای چه کسی؟
آزادی بیان حقیقی زمانیست که نظام آپارتاید برچیده گردد و حذف شده گان و مطرودان و اقلیت های جامعه بتوانند به حقوق مدنی خویش دست یابند. و گرنه شما بورژواهای اشرافی که هر کدام با افشاگری های فضاحت بارکارنامه اخلاقی و سیاسی خود را برملا ساخته اید، چگونه می توانید مدعی حمایت از حقوق بشر باشید!!!
بنا به گفته گاردین، ترامپ یک برند جهانی شارلاتانیسم است و عوام فریبانه با لفاظی های پوپولیستی بدنبال کسب چهره ای دال بر حقانیت و شعارهایی در راستای آزادی، عدالت، دموکراسی و رشد اقتصادی و مبارزه بر علیه تروریست و ستمکاران…سر میدهد.
دماگوژی یا عوام فریبی به عملی گفته می شود که فرد برای اثبات دیدگاهش می کوشد بجای استدلال و اقامه ی برهان به تحریک احساسات و ایجاد هیجان های جمعی توسل جوید. و همچنین با تکیه بر عواطف و جو حاکم تلاش میکند نوعی تایید جمعی نسبت به نتیجه مطلوب خود فراهم آورد.
عوام فریبان با تکیه بر ادعاهای دروغین و تحریف حقیقت و ارائه آمار و داده های جعلی مردم را فریفته خویش میسازند. در دماگوژی، فرد با استعمال واژه ها، تعابیر و برجسته سازی های اغراق آمیز سعی در فریفتن اذهان دارد.
شارلاتانیسم، مرام و مسلک کسانی است که خود را چنان می نمایانند که نبوده و چنان وعده می دهند که قادر به محقق ساختن آن نیستند. شارلاتانیسم ایدئولوژی کسانی است که به آسانی دروغ می گویند و تحریف حقیقت مینمایند و وعده های پوچ می دهند.
عوام فریبی یا دماگوژی آگاهانه از احساسات و باورهای مردم سواستفاده می کند، اما شارلاتان با تبلیغ ویژگی های دروغین برای خود و کوبیدن بر آوازهای کاذب در پی سود جویی است.
با این اوصاف ترامپ در قالب یک عوام فریب سعی در باج گیری عاطفی مردم دارد. کسی که سابقه ای طولانی در انواع اتهامات همچون معامله با مافیا، تبعیض نژادی ، تجارت های پرسود غیر قانونی دارد. او درسال ۱۹۷۰ در ۳۹ منطقه اعیان نشین نیویورک مانع از فروش یا اجاره مسکن به رنگین پوستان گردیده است. و حدود ۱۸سال است که مالیاتی به دولت فدرال نداده است.
وی در سال ۲۰۰۵ با تاسیس دانشگاهی که هدفش برگزاری سمینارهای علمی و پرورش نخبگان دانشگاهی بود عملا چهل میلیون دلار اخاذی نمود که به جرم کلاهبرداری در سال ۲۰۱۰ تعطیل گشت (گویا تفکر دانشگاه ایرانیان در ایران نیز توسط عوام فزیبی چون احمدی نژادبا الگو گیری از این تز بوده است)
ترامپ در سال ۱۹۸۰ حدود دویست کارگر لهستانی را باحداقل دستمزد ساعت ۵ دلار برای ساخت برج ترامپ، در نیویورک عملاً استثمار کرده است.
و اما شارلاتان هیلاری، که دارای پرونده بزرگ تخلفات مالی و پولشویی است. سالهل پیش در سال ۱۹۹۶ ویلیام سقایر یکی از نویسندگان شاخص نیویورک تایمز او را “دروغگوی مادرزاد”نامید.
اوبه بهانه تاسیس بنیاد کلینتون که در ظاهر اهداف خیرخواهانه و نیکوکاری دارد، توانسته است از ۶۸ شرکت برند و پرآوازه پول های هنگفت بدست آورد. استخراج اورانیوم از معدن های قزاقزستان، پروژه ای که بابتش آقای گیسترا ۳۵/۵ میلیون دلار به وی پرداخت. و شرکت شل، حدود ۴۰۰ میلیون دلار. او با همین پولشویی ها دست به فروش تسلیحات به رقمی معادل ۸۶۵ میلیارد دلار به ۲۰ کشور دنیا کرده است که عملاً بر دامن جنگ و خشونت چنگ زده است. در سال ۲۰۱۵ پیمانکاران بزرگ پروژه های دفاعی و امیرنشین های خلیج فارس میلیون ها دلار پول به بنیاد خیریه کلینتون پرداخت کرده اند که اینک مدارک مستند موجود تولید سرو صدا نموده است.
کسی که مدعی رعایت حقوق بشر است، اما ۳۳۰۰۰ ایمیل را بصورت غیر اخلاقی و غیر قانونی بررسی کرده است. وی زمانی که متصدی وزارت خارجه امریکا بود با بی مبالاتی شدید و نیت مغرضانه اوباما را قانع کرد که لیبی را بمباران نظامی کند. حال، بده بستانی بزرگ براه افتاده است بین لابی های امریکا، لابی وال استریت، لابی اسراییل آیپک، لابی صنعتی نظامی آمریکا و الیگارشی آمریکا که مصممانه کرسی ریاست جمهوری آمریکا را بدیشان بسپارند.
نمایش سیاسی براه افتاده از سوی نمایندگان کشوری که خود را داعیه اخلاق مدنی زیستن می دانند، بسیار مضحک است. آن هم از سوی کشوری که دکترین کلی نظام سیاسی اش در راستای حفظ ابرقدرتی مطلق جهانی است.
بحران مالی و انرژی که قریب به دو دهه است امریکا را فلج نموده، ثابت کرده است که این امپراطوری نمی تواند دوام بیابد مگر، با توافق اتحادیه اروپا و چانه زنی بر سر فرم های هژمونیک و ایضا توسل به نخبگان کاپیتالیستی و لابی یهود.
تکلیف توده ها در این زیادت خواهی نظامی و اقتصادی چیست؟ توده هایی که از نژادپرستی، بیکاری، رکود اقتصادی و بی خانمانی رنج می برند. واکنش توده ها نسبت به چنین موقعیتی چگونه بایست باشد؟ چگونه با این بازی امپراطوری در افتند که حالا دیگر تمامیت خواه و جنگاور شده است، با نقابی به نام دموکراسی. در حالی که، اوضاع سیاسی جهانی خاصه خاورمیانه بخوبی آشکار نموده است که هرگونه تلاش برای ایجاد مجدد دموکراسی یک حرکت قهقرایی است.
دموکراسی همواره از کسانی که بر آن ایمان دارند انتقام می گیرد. این یک اصل کلی را باز می نماید. دیگر نیازی به تطبیق با دموکراسی نیست. دموکراسی رفته رفته در می یابد که دیگر دموکراتیک نیست. میل به دموکراسی توسط فقدانش ابتدا شناسایی و سپس نابود گردیده است.
ساختار سیاسی جهانی در قالب نظام سرمایه داری فقط به تحمیل، می اندیشد و طوری وانمود می کند که گویا خارج ازساختار هیچ چیز نیست. همین امر جمعیت اقلیت ها و نژادهای گوناگون را فریب داده است. آنهایی که به دنبال نظمی نوین و قوانین فاقد اصول تبعیض آمیز هستند، پس از مدتی آنان که خواستار تغییر در کلیت ساختارند درمی یابند که، در درون ساختار هیچ هستی ای وجود ندارد.
ساختاری که در قالب دموکراسی می خواهد تمام نشانه های خشونت خود را با خشونت از میان بردارد (حمایت از داعش وبنیادگرایان) در یک دیالکتیک خود ویرانگری در نوسان است گویا راه خروجی از این ساختار نیست.
نزاع بر سر تغییرات در درون ساختار، نزاع بر سر تغییر قوانین درون ساختاری، براه انداختن کمپین های انتخاباتی و حمایت از گزینه های حاشیه دار به نظر می رسد شیوه جدید خیمه شب بازیست و راه حل دوری، تماشاچی بودن است نه بازیگری.
افزون بر این کاپیتالیسم انحطاط یافته دیگر به فکر اصلاح نیست بلکه پای مرگ و زندگی اش در میان است. از این رو میان یاس و امید دست و پا می زند. این یاس تبدیل به بحرانی شده که همه چیز را درگیر نموده است. از مبانی اقتصادی گرفته تا بالاترین حوزه های ایدئولوژی آن.
این وضع خفه کننده و ملال آور زیر چکمه هایی که آینده هر آنچه انسانیت بدان وابسته است را تیره و تار کرده است، زاجرانه گردیده و رمق اخلاقی را از آدمی می ستاند.
ترفندهای کلامی و مانورهای کوچک دیگر سودی ندارند. افرادی وقیح و سرمست از قدرت تمامیت خواهانه با آفرینش روشنفکرانه و ریاکاری بدنبال تجدید حیات سلطه کاخ سفیدند. و همین قدرت، بدنبال تسخیر فکری عناصر فرودست جامعه است. بدنبال این تسخیر، سوژه ها در طریقی کمابیش متناقض به دنبال مقاومت در برابر جنگ امپراطور ی هستند. با این حال سوژه ها در موقعیتی ایستا به سر نمی برند بلکه، بدنبال فضای گشوده ای هستند تا امکان عاملیت خود را فزونی بخشند.
در یک نظر سنجی نه چندان دور، ملت امریکا چنین بازگو کرده اند که اگر به ترامپ رای بدهند در جهت مقابله با کلینتون است که برگزیده نشود و یا اگر به هیلاری رای دهند جهت دهان کجی کردن به ترامپ است…نوعی لجبازی سیاسی که عقلانیت شعور سیاسی شهروندان را زیر سوال می برد.
وضعیت مناظره ی پر خشونت هیلاری و ترامپ مرا یادم ارتا نوسبام نویسنده کتاب خشم و گذشت، می اندازد که، آمریکایی ها عاشق تلافی کردن هستند. آنها خشمگین می شوند چون فکر می کنند خشم، آنها را از درماندگی می رهاند.
ترامپ فکر می کند اگر به هیلاری بگوید: تو ظاهر مناسبی برای پرزیدنتی، نداری (به لحاظ چثه و توانایی) و هیلاری را عصبانی کند، کاری از پیش برده بخصوص که، اگر آن زن مدعی روشنفکری هم داشته باشد اینگونه است که به یک پیروزی جنسی دست یافته است. ترامپ با خشونت و توهین و برچسب زدن سعی در جلوه گری توده ای دارد. دولتهای سرمایه داری نیاز دارند که دائماً در اذهان عموم از لحاظ ایدیولوژیکی خود را توجیه کنند بخصوص اگر وارد شرایط ویژه شوند. در این مناظره ای سیاسی یک اصل گوشزد می شود و آنهم فقدان خیر همگانی.
خیر همگانی در واقع ابژه ی غایب میل مردم امریکاست. امر واقع در حقیقت چنین می گویدکه هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.همه چیز دست آخر همان خواهد شد که قرار است بشود.
کارل مارکس، می گوید در شرایط سیطره بورژوازی، مفاهیم، عادات ذهنی و جهان بینی ها با کارکرد اجتماعی و اقتصادی پیوند می خورند نه به موجب حقیقت شان.
این بورژواهای شکم سیر بسان تفاله های مشمئز کننده انتظار باورمندی از مردم دارند که هم پیمان خودفریبی انان شده و برای خلق دنیایی فانتزی و مملو از جعلیات به کمک آنان بشتابند. در جهانی که جعلیات منفعت عمومی، مدام قربانی فانتزی های شخصی می شوند و حقایقی که برای نجات به آن ها نیاز داریم نا آزموده و نا شناخته می مانند.
بزعم لکان، جهان سمبولیک بشری بدور یک “هیچی محوری”ساخته می شود و از این روی، آدمی مرتب قادر به ساختن روایاتی جدید از “غیر”، روایاتی جدید و فانی از خود، خدا، و رقیب است. پس جهان سمبلیک هیچگاه به نوشته شدن پایان نمی دهد.
فرجام سخن اینکه در شرایط انتخاباتی این دوره امریکا بخصوص مناظره های تلویزیونی سرگردانی سوبژکتیو قدرت فاش گردیده است و مناظره کنندگان قدرت شان را با همان بعد سرکوبگریش با وقاحت تمام آشکار می کنند. باورهای جعلی، نظرات جعلی، عواطف جعلی هم ایجاد می کنند. بطوریکه دیگز کاملا آگاهی شان از تفاوت میان حقیقت و باطل زائل می گردد.
تولید کننده و مصرف کنتده هم پیمان می شوند همدیگر را بفریبند. بهترین شیوه خالی کردن فضای روشنفکری برای جولان دادن فرهنگ سیاسی جعلی، به حاشیه راندن مفهوم حقیقت است. مخاطبین جهانی مناظره ها، برنامه را بسان یک بازی فوتبال مهیج می بینند و در حال شمارش گل های زده شده توسط رقبا هستند و شعارهای طرفین را ساختار می بخشند.
لیلا حاجی آقایی/ دکتری جامعه شناسی فرهنگی/ عضو هیات علمی دانشگاه