برای رسیدن به عملیات، نقشه فرار از بیمارستان را کشیدم
به گزارش هورنیوز : سردار حشمت حسن زاده از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که از نخستین روزهای جنگ تا واپسین لحضات در جبهه های حق علیه باطل ماند و در رده های مختلف خدمت کرد. در ادامه صحبت های این رزمنده را خواهیم خواند:
متولد ۱۳۴۱ در روستایی از توابع شوش دانیال هستم، که از نخستین روزهای جنگ وارد جبهه شدم و به مدت ۹۶ ماه در دفاع مقدس حضور داشتم. تا پایان دوره راهنمائی در شوش دانیال بودم و بعد از آن برای دوره دبیرستان به اهواز آمدم.
قرار بود بود برای ادامه تحصیل در رشته مهندسی به هندوستان سفر کنم اما جنگ شروع شد. تصمیم گرفتم به جبهه بروم و بعد از جنگ به سفرم بروم زیرا هیچ وقت فکر نمی کردیم جنگ هشت سال طول بکشد. در دوران جنگ هم در تمام مناطق جنگی از جنوب و غرب برای عملیات های بزرگ حضور داشتیم.
به عنوان تک تیرانداز در جبهه بستان بودم و بعد از مدتی به علت هجوم دشمن به سمت شوش دانیال آمدیم. پس از کسب تجربه به عنوان فرمانده دسته، گروهان، گردان، معاون اطلاعات، مسئول عملیات لشکر و جانشین لشکر انتخاب شدم. این مقام ها براساس توانایی های افراد داده می شد و ما نیز برحسب وظیفه شرعی سعی می کردیم که آن را به طور شایسته ای انجام دهیم.
در خانواده شخصیت مستقلی داشتم و همواره به عنوان تک پسر خانواده، یک عضو اثرگذار در تصمیم گیری ها بودم به همین جهت وقتی تصمیم گرفتم به جبهه بروم خانواه پذیرفتند. خانواده به ویژه مادرم به وجود من در جبهه ها افتخار می کردند و حتی مادرم تمایل داشت همیشه در خط مقدم باشم چراکه مادرم بسیار معتقد به مسائل مذهبی بود.
اولین بار تیر به پایم خورد که ۲۰ روز در بیمارستان بستری شدم و بار دیگر با ماشین روی مین رفتم که باعث صدماتی شد اما پس از گذشت سه روز از بیمارستان فرار کردم تا به عملیات برسم زیرا پزشک دستور اعزام من به تهران را داده بود. من مسئول اطلاعات تیپ بودم و چون درجه ای روی لباسم نبود و سن خیلی کمی داشتم کسی حرفت هایم را باور نمی کرد به همین خاطر با یکی از دوستان نقشه فرار را کشیدیم.
بار دیگر هم مصدوم شدم و به بیمارستان امام خمینی (ره) اعزام شدم و قرار بود که چند روز بعد ترکش های توی صورتم را خارج کنند، اما هرچه اصرار می کردم می گفتند اتاق عمل تعطیل است و باید چند روز صبر کرد. سرانجام با اصرار من پزشک بدون بیهوشی ترکش ها را از صورتم خارج کرد و من دوباره راهی جبهه شدم.
در عملیات خیبر اولین بار شیمیایی شدم اما در آن لحظه کسی از بمباران شیمیایی عراق خبری نداشت. وقتی دشمن شیمیایی زد بوی بدی منتشر شد اما همه فکر می کردند بوی لجن هور است. بدن رزمندگان در مقابل بمب شیمیایی واکنش های متفاوتی نشان می داد و بدن برخی به شدت تاول می زدند.
خاطرات تلخ و شیرین بسیاری در طول دوران هشت ساله جنگ تحمیلی ایجاد شد و یکی از دلایلی که تاکنون هیچ کتاب و یا فیلمی نتوانسته حق مطلب را ادا کند و گوشه ای از حوادث جنگ را نشان دهد همین طولانی بودن دوران جنگ بود.
عمده رزمندگان اسلام ثابت کردند که به اندازه ۱۰ نیروی عراقی مبارزه می کنند. وقتی در جبهه ها بودم تمام تلاشم آن بود که قدرت سرباز اسلام را به دنیا نشان دهم. رزمنده ها خود را با نماز شب و راز و نیاز با خدا خود برای شب های پیش از عملیات آماده می کردند. هیچ کدام از ما دنبال خودکشی نبود اما از کشته شدن هم ترسی نداشتیم.
گاهی دشمن مین منور می زد تا به نیروهای عراقی آگاهی دهد و بعضی از رزمنده ها برای قطع این ارتباط خود را روی مین می انداختند گرمای این مین ها به اندازه ای بود که آتش از کمر آنها بیرون می زد.
پس از جنگ در سپاه مشغول به کار شدم اما به علت علاقه زیادی که به کشاورزی داشتم همزمان در این حوزه هم فعالیت می کردم و بعد از پایان ساعت کاری به سر زمین می آمدم لباس سرداری را با لباس کشاورزی تعویض می کردم. حتی کار شخم، کمباین و آبیاری زمین ها را هم خودم انجام می دادم.
سال ۷۲ ورزش اسب سواری را انتخاب کردم و در سال ۸۳ که از سپاه پاسداران بازنشسته شدم به طور جدی تر پروش اسب را هم در پیش گرفتم. ۱۵ سال است که عضو کمیته استقامت کشور نیز هستم و ۴ سال پیش قهرمان ۱۲۰ کیلومتر استقامت شدم.