تا سال ۷۵ منتظر بازگشت همسرم بودم/ برادرم از زمان شهادتش آگاه بود

به گزارش هورنیوز – بی شک یکی از عوامل پیروزی دفاع مقدس به ایفای نقش همسران و مادران شهدا و جانبازان باز می گردد که پا به پای عزیران خود در این ۸ سال برای نبرد علیه باطل تلاش کردند.
خانم فرزانه گلستان یکی ازهمین زنان خوزستانی است که دو برادرش به نام های علیرضا ومحمدعلی گلستان و همسرش خسرو بنامی در راه حفظ اسلام و تمامیت ارضی کشور به شهادت رسیده اند از همین رو با او به گفتگو نشسته ایم و در ادامه صحبت های این بانو را خواهید خواند:
علیرضا برادر بزرگتر متولد ۱۳۳۹ بود که از همان اوایل دوران انقلاب در فعالیت های سیاسی شرکت داشت و پس از آنکه دیپلم گرفت به خدمت سپاه درآمد تا آنکه سال ۶۰ در عملیات بستان شهید شد.
محمدعلی دیگر برادرم که متولد ۱۳۴۱ بود در سال ۶۵ و درعملیات کربلای۵ شهید شد. در زمان شهادت دو فرزند داشت که پسرش ۲ساله و دخترش تازه به دنیا آمده بود اما با این حال نبرد در جبهه حق را رها نکرد.
در اوایل انقلاب که برادرانم در فعالیت ها شرکت می کردند پدرم کمی مخالفت می کرد اما در همان دوران خواب امام خمینی(ره) را دید و پس از آن دیگر مخالفتی در این خصوص نداشت. با آغاز جنگ تحمیلی نیز هر دوی آنها با حضور برادرانم در جبهه موافقت کردند.
مادرم در خواب از شهادت برادرم علیرضا باخبر شده بود و آخرین باری هم که علیرضا به خانه آمد از او خواهش کرد که دیگر به جبهه نرود اما علیرضا مصرانه خود را برای جبهه آماده کرده بود و در پاسخ به مادرم گفت من مدت ها منتظر این لحظه بودم می دانم که این عملیات را که بروم دیگر بر نمی گردم.
من نیز در سال ۶۲ با همسرم که رزمنده و از دوستان نزدیک برادرم بود ازدواج کردم. من ۱۷ سال و همسرم تنها ۱۸ سال سن داشت و زندگی مشترک ما تنها ۱۰ ماه به طول انجامید. در سال ۶۲ زمانیکه فرزندم ۷ روزه بود همسرم به جبهه رفت و در عملیات خیبر مفقودالاثر شد.
همسرم به مدت ۱۴ سال و تا سال ۷۵ مفقودالاثر بود و پس از آن اعلام شهادت شد. در این مدت سختی های بسیاری را در زندگی تحمل کردیم. فرزندم سال به سال بزرگتر می شد و به امید بازگشت پدر بود و هیچگاه تصور نمی کرد که با پیکر پدر رو به رو شود.
پس از اعلام خبر شهادت همسرم، فرزندم ۱۳ سال داشت و به شدت دچار صدمات روحی شد به طوریکه در آن سال از نظر تحصیلی بسیار افت کرد و تا مدت ها بی تابی می کرد. روزی که با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را به من دادند بی قراری کردم زیرا پیکر همسرم پلاک نداشت.
بعد از گذشت چندین سال بازهم عده ای می گویند ممکن است همسرت برگردد اما در جواب می گویم همسرم روحیه پذیرش عقاید بعثی ها را نداشت و انسانی جسور بود که مقابل حرف باطل می ایستد.
در وصیتنامه دو برادر و همسرم به زندگی زینب وار، رعایت حجاب و تربیت صحیح فرزندان تأکید زیادی شده است.
از سال ۶۰ تا ۶۵ سه تن از عزیزترین کسان زندگیم راهی جبهه ها شدند و به شهادت رسیدند تنها عاملی که باعث قوت قلب ما می شد رضای خداوند بود. به دیدار خانواده شهدای مدافع حرم که می رویم و فرزندانشان را می بینم با خودم می گویم راه ما توسط این افراد ادامه خواهد داشت و از خدا می خواهم که آنها را برای تربیت فرزندی شایسته کمک کند.
در پایان از خانواده ها می خواهم که در انتشار فرهنگ دینی کمی بیشتر تلاش کنند چراکه فرزندان از آرمان های اسلام فاصله گرفته اند و دچار تهاجم فرهنگی شده اند.