خانواده ام مرا سهم امام زمان قرار داده بودند/ ترس نیروهای عراقی از پاسداران سبزپوش غیرقابل وصف بود
به گزارش هورنیوز : یونس شجاعی یکی از فرماندهان خوزستانی جنگ تحمیلی است که به بهانه گرامیداشت هفته دفاع مقدس گفتگویی خواندنی و متفاوت با او داشتیم تا با زوایای دیگری از جنگ و روحیه رزمندگان آشنا شویم.
سردار شجاعی سخنان خود را با این جمله آغاز کرد که ” هر سرداری که خود را سرباز نداند سردار نیست و هر سربازی که خود را سردار نداند سرباز نیست” به همین جهت بزرگترین افتخار من اینست که یک سرباز در راه دین و وطن هستم.
ورود من به جریان های سیاسی انقلاب به سال های ۱۳۵۳ و ۵۴ برمی گردد که عضو کانون های دانش آموزان اهواز و مسجد سلیمان بودم. در آن زمان ارتباطات خوبی با اساتید پیشرو و سرشناس مانند شهید علم الهدی داشتم.
حضور خانواده مادری من در جریان های سیاسی قبل از دفاع مقدس و مبارزه و شهادت برخی از آنها در جریان مشروطه زمینه ای فکری در من ایجاد کرده بود به همین جهت از همان دوران روحیه حق خواهی و دادخواهی در ما شکل گرفت.
اولین درگیری های مرزی اواسط سال ۵۸ در مرزهای خوزستان از بستان تا دهانه فاو شکل گرفت و از همان دوران تعدادی از نیروها را به صورت دوره ای در مرزها مستقر کردند و در سال ۵۹ که عراق حمله به ایران را علنی کرد تحرکات در مناطق مرزی به اوج خود رسید.
پیش از درگیری رسمی ارتش ها در ۳۱ شهریور سال ۵۹ تحرکات ۳۵روزه ای در خرمشهر توسط رژیم عراق رخ داد که من به همراه چند تن از دوستان با هزینه خودمان و هماهنگی فرمانده سپاه مسجدسلیمان به سمت اهواز و سپس سربندر حرکت و بعد تا آبادان پیاده رفتیم. در آن زمان مردم به دلیل درگیری های مرزی از شهر خارج می شدند.
پس از آنکه به خرمشهر رسیدیم نامه فرمانده سپاه مسجدسلیمان را به فرمانده سپاه خرمشهر یعنی شهید محمد جهان آرا دادیم و برای اولین و آخرین بار این فرمانده را ملاقات کردیم.
من و همرزمانم به دلیل آشنایی کامل با اسلحه روزها به سایر نیروها آموزش می دادیم و شب ها هم در عملیات هایی که در مناطق ذوالفقاریه و جزایر مینو انجام می شد شرکت می کردیم.
مدتی پس از آن خیانت بنی صدر رخ داد، دست نشاندگان بنی صدر به بهانه حمله هوایی به نیروهای عراقی ما را به این سمت رودخانه کشاندند اما هیچ بمبارانی صورت نگرفت و نیروهای عراقی باوجود ۴۵ روز مقاومت مردم و نیروهای سپاه این شهر را به تصرف درآوردند که منجر به شهادت بسیاری شد.
حدود ۴ ماه در خرمشهر و آبادان مستقر بودیم و به علت ازدحام نیرو در این دو شهر، آقای چمران وزیر نیرو و نماینده تام الاختیار امام خمینی(ره) در جنگ دستور دادند تا برخی نیروها به سمت غرب اهواز بیایند و از آن زمان من و دوستانم از هم جدا شدیم و در بین رزم به نیروهای جدید آموزش های نظامی می دادیم.
من وارد یگان جنگ نامنظم شهید چمران شدم و بیش از ۴ ماه تحت نظر او به شناسایی دشمن، جمع آوری اخبار و اطلاعات ،طرح و برنامه ریزی و درنهایت زدن شبیخون برای گرفتن اسیر پرداختم.
بیشتر کسانی که وارد میدان جنگ می شدند افرادی سختکوش و صبور بودند و هر کس با کمترین امکانات به دنبال بیشترین خدمت بود و گاها از خشکی لب نیروها متوجه تشنگی آنها می شدیم! در دوران جنگ کسی با نارضایتی وارد این عرصه نشد باوجود آنکه بسیاری از آنها متأهل بودند و سختی های خاص خود را داشتند.
از زمان ورود به جنگ تا یکسال بعد و تا جانباز شدن به خانه برنگشتم. در منطقه مالکیه سوسنگرد از ناحیه قلب و چشم چپ مصدوم شدم که باعث شد ۲۰ روز تحت درمان باشم. ما در منطقه مالکیه درحال دفاع بودیم که نیروهای بعث سوسنگرد را به تصرف خود در آوردند که باعث مصدویت تعدادی از رزمنده ها شد.
به علت کمبود امکانات من و حدود ۲۰ تن از مصدومان را سوار وانت بار کردند و به علت حملات متعددی که نیروهای عراقی انجام می داند ما را از میان اراضی کشاورزی با هزاران سختی عبور دادند که متأسفانه چند تن از مصدومان شهید شدند
پس از بهبودی و ملاقات کوتاهی با خانواده بار دیگر به منطقه بازگشتم که مأموریت سنگین تری به من محول شد. وقتی در بیمارستان بستری بودم خبر شهادت شهید چمران در دهلاویه را به من دادند.
پایگاه سیاسی و دینی خانواده ما از دیرباز بسیار قوی بود. آن زمان رسم بود در هر خانواده یک نفر را به عنوان سهم امام زمان (عج) انتخاب می کردند تا به عنوان یار امام باشد. در خانواده ما نیز مادرم من را به عنوان زکات و یا سهم امام زمان (عج) انتخاب کرد که این انتخاب هم براساس ویژگی های جنین و حالات روحی مادر انتخاب می شود.
در شب های پیش از عملیات مشخص می شد که کدام گروه ها در خط یک، دو و یا سه باشند و خدا را شاکرم که در بیشتر عملیات ها من به عنوان پیشمرگ و خط شکن بودم. هر ۸ بار مصدومیت من هم در زمان خط مقدم عملیات ها اتفاق افتاد. معمولا کسانیکه قدرت فکری و نحوه اداره امور را داشتند در خط مقدم قرار می گرفتند.
در زمان دفاع مقدس اصلا بحثی درخصوص عرب و عجم وجود نداشت و واقعا رزمندگان عرب را باتمام وجود به عنوان برادران خود خطاب می کردیم و همین روحیه درمورد سایر شهرها و اقشار هم وجود داشت.
در مدت مبارزه درگیری های تن به تن بسیاری به نیروهای عراقی داشتیم و تعداد بسیار بالایی نیز اسیر گرفتیم.نیروهای رژیم بعث عراق با اندام هایی بعضا بسیار درشت وحشت عجیبی از پاسداران لباس سبز ایرانی داشتند که به نظر من واقعا یک لطف الهی بود.
تمام تلاش ما این بود که هیچ کدام از اسیرهای عراقی کشته نشوند و حتی از نوع رفتار ما با خودشان تعجب می کردند و این ناشی از تفکری بود که از رهبران دینی و سیاسی به ما تفهیم می شد چراکه نگاه ما ارزشی بود.
در ابتدای جنگ خاکریزی نبود و سنگرهای تک نفره ساخته می شد و بعدها در جریان عملیات ها سنگرهای اجتماعی ساختیم. یک نفر شب تا صبح در سنگر تک نفره با تلفنی قورباغه ای نگهبانی می داد تا مراقب تحرکات نیروهای عراقی باشد
سراسر دوران جنگ نوآوری، ابتکار و خاطره تلخ و شیرین بود اما یکی از تلخ ترین خاطرات حضور من در جبهه به شهادت فرمانده سیدفرج سید نور باز می گردد که یکی از سرداران اهل شمال بستان بود و به شکل غریبانه ای به شهادت رسید.
شهید سیدنور در عملیات بستان پس از رشادت های بسیار در یک موقعیت اسیر و روز بعد به شکل فجیعی با استفاده از پلاستیک و طناب خفه و بعد از زدن تیرهای متعدد به شهادت رسیده بود. وقتی به بالین پیکر این شهید رسیدم با دردناک ترین صحنه تمام زندگی مواجه شدم.
افرادی مانند سیدنور به درجه ای از خودسازی رسیده بودند که به دلیل کمبودهای غذایی و آب، کمترین مصرف موادغذایی را داشتند و جسم آنها هم مانند روح آنها آماده جانبازی و شهادت بود. در مقابل امروز که برخی مدعیان دینداری و مبارزاتی دارای جسم های فربهی هستند که نشان می دهد آمادگی مبارزه و ملاقات با خدا را ندارند.
از جوانان می خواهم که دین خود را با هیچ کدام از مسئولان مقایسه نکنند و به گفته قرآن کریم، تنها اسوه های حقیقی را الگو قرار دهند. متأسفانه احزاب و جریان های سیاسی کشور صادقانه عمل نمی کنند و مقابل دشمن یکدیگر را به تمسخر می کشند.
وقتی امام خمینی(ره) با آن همه توان دینی و علمی درخواست می کنند که مرا یک خدمتگزار خطاب کنید پس چرا مسئولان این روحیه را ندارند؟ جوانان ما بسیار توانمندتر از گذشته هستند اما هیچ گونه اعتباری برای آنها در نظر گرفته نشده است در گذشته جوانان با خودسازی رشد می کردند اما در شرایط فعلی جوانان باید خودشکنی، خودسوزی و خودخوری کنند تا به خدمت انقلاب و دولت برسند.