کدام یک در برخورد با کودتا بهتر عمل کردند؛ مصدق یا اردوغان؟

شاید از درخشان ترین فرازهای شهریار ماکیاولی به حساب آید آن جا که می پرسد: «از این دو حال کدامین بهتر است: بهتر آن است که بیش دوست مان بدارند تا از ما بترسند یا آن که بیش بترسند تا دوست مان بدارند؟»

و پاسخ نیکولو ماکیاولی درخشان است: «پاسخ این است که هر دو اما از آن جا که داشتن این هر دو حال با هم دشوار است، اگر می باید یکی از آن دو را برگزید همان به که بیش بترسند تا دوست بدارند.»

اینک باید این پرسش را درباره رجب طیب اردوغان رئیس جمهوری ترکیه پرسید که از پس آن کودتای نافرجام بهتر آن است به گونه ای کردار کند که دوستش بدارند یا از او بترسند؟

این روزها رسانه های غربی به گونه ای از ترکیه پس از کودتا می گویند که در مجموع اردوغان بیش از آن که مظلوم باشد، ظالم است و بیش از آن که قربانی شده باشد، قربانی کننده است. جز تردید این رسانه ها و دولت هایشان در همان شب کودتا که به قول خودشان با «دقت» تحولات (کودتا؟!) ترکیه را زیرنظر داشتند؛ این شک تا امروز هم ادامه دارد رسانه های غربی ذره ای درباره ترکیه پس از کودتا اطلاع رسانی نمی کند مگر آن که بلافاصله گزارشی هم دلانه با کودتاگران یا علیه اردوغان ضمیمه آن کنند!

اردوغان البته کم اقتدارگرا نیست و با این «ضد کودتا» اسباب سلطنت و خلافت و ریاست جمهوری مقتدرانه او تمام و کمال فراهم شده است و همان گونه که مشهور است آن چیزی که موفق به مرگ اردوغان نشد او را قوی تر ساخته است. همین روزهاست که پس از اجتماع عظیم میلیونی احزاب در حاکمیت و بر حاکمیت ترکیه مقدمات بازنگری در قانون اساسی جمهوری و تغییر نظام سیاسی از پارلمانی به ریاستی فراهم آید و اردوغان رسما تاج گذاری کند.

اردوغان همچنین کم جنگ طلب نیست و گرایش های نوعثمانی گرایانه او منطقه خاورمیانه را به مهلکه جنگ کشانده و به خصوص در سوریه به خطایی راهبردی بدل شده است. ترک تازی اخوان المسلمین در خاورمیانه و شمال آفریقا مانند همه گرایش های روشنفکری دینی در نهایت به سربرآوردن بنیادگرایی مذهبی داعش منتهی شده است چرا که لاجرم هر نوع پروتستانتسیم به  نوعی بنیادگرایی ختم می شود و این تجربه مسیحی و یهودی و مسلمان ندارد. اردوغان در فهم نفوذ ایران در منطقه و در درک اراده آمریکا و به طور مشخص اقتدار شیعه همان اشتباهی را کرده که خلفای عثمانی نسبت به شاهان صفوی کردند. اما فارغ از آن که موضع ملی ما برابر رجب طیب اردوغان چه باشد؛ آن چه محل بحث در این مقام است درک منطق علم سیاست است.

برای روشن شدن بحث ناگزیر باید به تاریخ معاصر ایران رجوع کنیم تا بهره سخن برای ما روشن شود:

در فاصله ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ محمد مصدق در ایران وضعیت نسبتا مشابهی با رجب طیب اردوغان داشت: کودتای ۲۵مرداد شکست خورده بود و آمریکایی ها در موضع گیری نسبت به کودتا یا دولت مصدق شک داشتند. بخشی از این شک به مصائب جنگ سرد و تردید غرب نسبت به نفوذ حزب کمونیست توده در ایران باز می گشت و این مهمترین تفاوت اردوغان با مصدق بود اما در مجموع اهمال مصدق در آن سه روز، خالی کردن خیابان از مردم، عدم برخورد صریح با عوامل کودتا و به طور مشخص زاهدی و حتی عدم برخورد با حزب توده به عنوان ماهیگیران حرفه ای از آب گل آلود سبب شد کار ناتمام به انتها برسد و کودتا دوباره و این بار با اقتدار بیشتری پیروز شود. در تحلیل رویداد ۲۸ مرداد مخالفان و منتقدان مصدق تا جایی پیش رفته اند که او را به سبب اهمالش از مسببان کودتا یا سبب سازان و زمینه سازان آن خوانده اند و حتی برخی حامیان آیت ا… کاشانی و مظفر بقایی با ادله نسبتا متقن حقوقی کودتا بودن کودتا را انکار کرده اند.

 ۲۸ مرداد البته از حیث سیاسی قطعا کودتا بود چون حکم عزل نخست وزیر را هرگز ارتش ابلاغ نمی کند اما از حیث حقوقی خطای مهلک مصدق در انحلال پارلمان به شاه این حق را می داد که به جای رای عدم اعتماد در مجلس با کودتای نظامی نخست وزیر وقت را عزل کند. اما همان گونه که اشاره شد موضوع بحث ما این نیست: موضوع این است که چرا دکتر مصدق در آن سه روز در غیاب شاه و حضور ملت نتوانست دموکراسی نوپای ایران را حفظ کند؟

بخشی از پاسخ روشن است و بیان آن تکرار مکررات؛ از جمله این که دولت مصدق به اندازه دولت اردوغان سازمان سیاسی یعنی حزب وفادار نداشت. جبهه ملی به اندازه حزب عدالت و توسعه ترکیه کار تشکیلاتی نکرده بود و مصدق هم – مانند همه روسای دولت ها از مشروطه تا امروز- تمایلی به رهبری سیاسی از طریق یک حزب ملی نداشت.

اما پاسخ کامل تر و شاید بدیع تر را باید در همان پرسش نیکولو ماکیاولی جست؛ مصدق مایل بود بیش از آن که از او بترسند؛ او را دوست بدارند. مصدق دوست داشت قهرمان شود نه ضد قهرمان و قهرمانی را نه در عرصه سیاست که در پهنه تاریخ می جست.

مصدق را گاه با ژنرال دو گل مقایسه کرده اند از این حیث که همچون او مردی ملی گرا- و البته تا حدودی اقتدارگرا- بود اما واقعیت این است که اردوغان بیشتر به دو گل شبیه است تا مصدق و این شباهت از همان وجه اقتدارگرایانه رجب طیب اردوغان است. واقعیت این است که ذات دولت، قدرت است نه محبت. دولت بنگاه کارگشایی و خانه عشق بازی نیست و به قول کارل اشمیت «حاکم کسی است که در باب استثناء تصمیم می گیرد» در شرایط عادی بوروکراسی مدرن چنان دولت را اداره می کند که هیچ نیازی به هیچ سیاستمداری نیست؛ اما سیاستمدار موفق کسی است که در لحظه حیاتی تصمیم می گیرد. اگر آن شب که حکومت پهلوی اعلام حکومت نظامی کرد امام خمینی عقب نشینی می کرد کار انقلاب ایران تمام شده بود. همچنان که کار مصدق در روز ۲۶ مرداد تمام شد نه ۲۸ مرداد و اگر اردوغان در شب کودتای ۲۶ تیرماه از طریق شبکه های اجتماعی پیام مقاومت نمی داد و مردم را به خیابان نمی خواند کار او هم تمام شده بود.

اکنون اما اردوغان در نقش دوگل ظاهر شده است: یکی ملی گرای اقتدارگرا که از همه عناصر محافظه کاری یعنی خانواده، مذهبی، بازار و حتی ارتش برای تحکیم قدرت خود استفاده می کند. ارتشی که در تاریخ ۹۰ ساله جمهوری ترکیه بارها کودتا کرده بود و کودتای خود را مشروع ساخته بود برای نخستین بار شکست خورد. سیاست اردوغان در متهم کردن گولنیست ها به رهبری کودتا هشداری ضمنی به چپ ها و لائیک های ترک هم است که آلترناتیو اردوغان نه یک گزینه سکولاریستی و کمالیستی که گونه ای خطرناک تر از حزب عدالت و توسعه یعنی شبکه مخفی گولن (سازمانی مشابه انجمن حجتیه در ایران) است.

اردوغان با ایجاد هراس همچون ژنرال دوگل در مقام ریاست جمهوری، تاج گذاری می کند. گرچه جنبش ۱۹۶۸ فرانسه به رهبری دانشجویان نومارکسیست علیه گلیسم و محافظه کاری فرانسوی بود اما در نهایت ملت فرانسه به دوگل رای دادند. همان ژنرال چهار ستاره ای که زیاده طلبی ارتش در الجزایر را هم مهار کرد و در نهایت با وجود شکست دو گل در انتخابات، جمهوری پنجم فرانسه همان شد که ژنرال خواسته بود: یک جمهوری ریاستی که لازمه گذار فرانسه از تولید عقب افتاده به طراز اول قدرت جهانی بود. موضع گیری های اخیر اردوغان علیه اروپا و به خصوص آمریکا نیز یادآور مرزبندی ناسیونالیستی دوگل مقابل انگلیس و آمریکا بود. در واقع اردوغان با این کار به مطالبه ملی ملت ترک پاسخ می دهد.

فهم این دیالتیک پیچیده میان ملت، ارتش و دولت های خارجی در ترکیه کار یک سیاستمدار حرفه ای است که میان قهرمانی و ضد قهرمانی، دومی را برمی گزیند چرا که این راه به اقتدار یعنی اعمال قدرت قانونی نزدیک تر می داند. تحت تاثیر ادبیات چپ در ایران اقتدار و اقتدارگرایی را همان دیکتاتوری و توتالیتریانیسم می دانند درحالی که اقتدار چیزی جز قدرت قانونی و مشروع نیست و اقتدارگرا کسی است که در راه اعمال قدرت قانونی و مشروع تردید به خود راه نمی دهد.

در یک جامعه دموکراتیک و از آن فراتر در یک جامعه آزاد، دولت تنها نهاد اعمال اقتدار است و هرگونه تلاش ارتش، نیروهای نظامی و امنیتی و مذهبی و گروه های فشار برای شراکت در قدرت دولت به معنای از دست رفتن اقتدار ملی و قانونی است. دولت مدرن یک دولت است نه دو دولت و هر نوع حاکمیت  دوگانه به معنای نفی حاکمیت است. اردوغان با بیش از ۱۵ سال کار اجرایی و حزبی اقتدار نهاد دولت را در ترکیه احیا کرده است تا جایی که برای اولین بار ارتش ذیل آن قرار گرفته است و هرکس که بخواهد جلوی کودتا را بگیرد باید چنین کند: حاکمیت از آن دولت است و اقتدار دولت هرگز نباید مخدوش شود. دولتی که اقتدار نداشته باشد دولت نیست؛ شبه دولت است. مصدق نیز در ایران با طلب مقام وزارت دفاع از شاه خواست این کار را انجام دهد اما جنگ سرد، ضعف توان اجرایی و اقتصادی آن دولت، خیانت نزدیکان و از آن مهمتر فقدان اراده سیاسی در او و انفعال فردی و روانی اش مانع از انجام این کار شد. مصدق به اشتباه رهبری جبهه ملی را رها کرد اما اردوغان با وجود منع قانونی در صدر این حزب ماند، مصدق به اشتباه از پاکسازی ارتش شاهی خودداری کرد اما اردوغان در دو گام قبل و بعد از کودتا ارتش را پاکسازی کرد، مصدق به اشتباه کاشانی را از خود راند اما اردوغان عبدا… گل و احمد داوود اوغلو را حتی در روز کودتا در کنار خود داشت و مصدق با انحلال پارلمان تیر خلاص را به مغز خود شلیک کرد اما اردوغان به جای انحلال نهادهای دموکراتیک آن ها را به تسخیر خود درآورد.

شاید امروز روشنفکران ایران مانند همه روشنفکران جهان اردوغان را به سبب تسویه ها و انتقام های گسترده پس از کودتا به باد انتقاد بگیرند اما اردوغان می داند که متکای اقتدارگرایی او همان مردمی هستند که نیکولوماکیاولی آن را به نیکی توصیف کرده است: «در باب آدمیان بر روی هم می توان گفت که ناسپاس اند و زبان باز و فریبکار و ترسو و سودجود و سرسپرده تواند تا زمانی که سودی به ایشان رسد. و آن گاه که خطری در میان نباشد …

به زبان آماده اند جان و مال و فرزند خود را فدای تو کنند. اما آن روزی که خطری در میان باشد روی از تو بر می تابند. شهریاری را که تنها به نوبه های ایشان دل خوش کرده و اندیشه ای در کار خویش نکرده باشد سرنوشتی جز نابودی نیست…»

اردوغان البته سلطنت جاودان ندارد. او می خواهد تا سال ۲۰۲۵ یعنی یکصد سالگی جمهوری در ترکیه بر کرسی قدرت بماند تا سر مزار آتاتورک بخواند که آسوده بخواب؛ ما بیداریم! اما بعید است حتی در صورت تغییر نظام سیاسی ترکیه از پارلمانی به ریاستی اجل و از آن مهمتر کارنامه ناکام اردوغان در سوریه و کل خاورمیانه به او مجال ریاست جمهوری مادام العمر را بدهد. شاید زیبنده ترین سرنوشت برای اردوغان آن باشد که در انتخابات دموکراتیک درون حزب جای خود را به فردی مانند احمد داوود اوغلو بدهد همان طور که ژنرال دوگل جای خود را ژرژ پمپیدو داد. با وجود این حتی در این صورت هم مهر اردوغان بر تاریخ ترکیه خورده است همان گونه که مهر دو گل بر تاریخ فرانسه خورده است: یک سیاستمدار حرفه ای که مخالفانش او را دوست ندارند اما از او می ترسند و این راز بقای هر سیاستمداری است که می خواهد در تاریخ ماندگار شود نه با مظلومیت که با قدرت.

https://hoorkhabar.ir/617170کپی شد!
112
 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site is protected by reCAPTCHA and the Google Privacy Policy and Terms of Service apply.