مثلثی که باید شناخت (محمد مالی)

دراز سالیانِ پیش با مخاطب خوزی در نوشتاری، از «ردّ پای زرد لمپنیسم»‍۱ گفته کردیم، نه این که «کاشف به عمل آمده بود» یا «عمل به فرموده بود»؛ آخر! دست کم سه دهه پیش از آن رقمِ مالوفۀ ما، این مسعود کیمیایی بوده است که در «قیصر» با دفاع محتوم از محکوم، بیرق لمپنیسم ایرانی را «داش اکل وار» برافراشت و این رسم عاشق کُشی حالا به مکتبی پُر پیرو میل کرده است.
حرف اما این نیست! امروز بیش از دیروز ماست و باید جامۀ سخن نو کرد! لمپنیسم خود تنها یک ضلع از مثلثی است که فرودستان را بر فرادستان۲ می گمارد، حالا باید اضلاع دیگر را فاش گفت. سکوت نارواست، چرا که این روزها، آنارشیست ها و پوپولیست ها، امتداد طنابی که لمپن ها تکانده اند را گرفته و در حاشیۀ کلید واژه «مردم»، کاربست و فهم مشترکی نمایانده اند.
یکم: 
«وودکاک» از داعیه داران آموزه آنارشیسم در کوتاه سخنی از «سباستین فور» می گوید: «هر کس اقتدار را انکار کند و با آن به ستیز برخیزد آنارشیست است»۳، روشن است که آبشخورِ «خودسری» جز آنارشی نیست حتی اگر با تسامح، تعارضی با «GOVERNMENT» نداشته و تنها با «STATE» تقابل نماید۴، که کارگزارِ «قانون» جز نهاد مجری نیست و آنارشیست ها اگر فرصت تجربه کردِ ساخت شکنی نیافته اند، بارها رفتاری قانون شکنانه بازتولید روا داشته اند.
دوم:
پوپولیسم بیش از یک ایدئولوژی است، پیش از آن نیز هست. ملهم از داروینیسم اجتماعی و ناوفادار به ماتریالیسم تاریخی؛ مفهومی پارادوکسیکال که به بهانۀ دفاع از حقوق مردم، شعلۀ آگاهی را پایین کشیده و سرکوب می نماید.
حقّی را «باید»! می گیرد تا حقی «شاید»! بستاند.
نظریه ای رفتارمند که آن هم چونان آنارشیسم، مدعای ارتباط بی واسطه با مردم را دارد و کاربست هر حاکمیتی را به چالش می کشاند، نهادسازی را بر نمی تابد و قانون را عارضه و دست و پاگیر می داند و علیه «قانون نوشته ها» قیام می کند.
جذابیّتی برای همه دوره ها و خطری برای همه دوره ها.
گفتار درمانی، نهضت امضاء و تاسیس، و مرفین پراکنی از جلوه های این نگره اند.
و حرف آخر:
«ما فکر نمی کنیم/چاقوهایمان را تیز می کنیم»۵، این شاید راز کلمات است که هر سخنواره، مصداقی دارد و ضمیر بر دامن گاهِ مرجع خود لاجرم می خرامد.
اگر «ردّ پای زرد لمپنیسم» در سال ۸۲، هشدار یک واقعه بود، «مثلثی که باید شناخت» شرح محتاطِ یک واقعیت است. او از آن چه در پی بود انذار می داد و این بر آنچه از پی گذشته است هشدار می دهد. شاخه یکی است، این بر شاخ نشسته، شاخه می برد و آن از شاخه گذشته، ریشه می جود!
حالا در جهانی که پرده هایش فرو افتاده، دیوارهایش نشسته و مرزهایش به غایت فراخ گشته؛ ماییم و اقتضائات نوپیدایی که شاید بسیاری مان حتی نام اضلاع چنین مثلثی را نشنیده ایم اما پیکر پادشاهش را درون مان تراشیده ایم و بر رسمش غنوده ایم.
جهان مدرن؛ یعنی جاهلیت مدرن، فتنه و سقیفه مدرن.
روز مباهله فرا رسیده است، کفر با همه داشته هایش پیش آمده، باید به داشته هایمان رجوع کنیم، این یعنی…
حالا دیگر باید دل داد به «شور انگیز» شهرام ناظری، فریادی در سکوت از مولوی که بالا گرفته است کار!
«دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو/که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو/چو چرخم من، چو ماهم من، چو شمعم من ز تاب تو/همه عقلم، همه عشقم، همه جانم به جان تو/نخواهم عمر فانی را، تویی عمر عزیز من/نخواهم جان پر غم را، تویی جانم به جان تو/اگر بی تو بر افلاکم، چو ابر تیره غمناکم/وگر بی تو به گلزارم، به زندانم به جان تو/ز عشق شمس تبریزی، ز بیداری و شبخیزی/ مثال ذره گردان پریشانم به جان تو.»
پی نوشت ها:
۱٫ (هفته نامه فجر/ شماره ۳۹۲/۱۰ تیر۱۳۸۲/ ص۲)
۲٫ (روشن است که مراد از استخدام این مفاهیم عطف به طبقه و جایگاه اقتصادی نیست بلکه رویکرد فکری فرو یا فرادستانه را منظور نظر دارد.)
۳٫ (حاتم قادری/۱۳۷۹/ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم/ ص۵)
۴٫ (سیلوان درگودین و پتّیت/ ۱۹۹۷/ ص ۲۱۷)
۵٫ (تا انتهای خستگی ماه/ بهمن ساکی/ ص ۱۷۵)
https://hoorkhabar.ir/592963کپی شد!
169
 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site is protected by reCAPTCHA and the Google Privacy Policy and Terms of Service apply.