آپاندیس اهواز اوت کرد! (عبدالرحمن نیک سرشت)
در نوجوانی شنیدم حکایت کسی را، که به بیماری بواسیر مبتلا بود و به یک عمل جراحی نیاز داشت که معمولی و بدون بیهوشی برروی مقعده اش انجام می گرفت .
بنابراین او را به اتاق عمل بردند و سوزن بی حسی را بر محل جراحی تزریق کردند بیمار زبان بسته از بزرگان سرشناس بود و خیلی خجالتی تشریف داشتند، و در این خصوص کراهت شدیدی می ورزید.
اما وقتی که دید فقط دکتر آمد و پشت سر او پرستاری، چشمانش را بست و به خودش قبولاند که فقیهان از قدیم گفته اند انشاءالله دکترها همیشه محرم اند٬ همین که دکتر دست به کار شد و خواست اولین برش را بگذارد بیمار ناگهان چشمانش را باز کرد و مشاهده نمود که خدا بده برکت، علاوه بر دکتر و پرستار، گروهانی لباس زیتونی پوش در اتاق عمل حضور دارند و در حال تماشای عمل جراحی هستند .
خلاصه مراتب آن بیمار بزرگ زاده کسر شأنش شد و از طرفی بیهوش نبود که نتواند از حرمتش دفاع نکند. بدین سبب از کوره در رفت و لب به اعتراض گشود و تشری به دکتر زد !؟
مثل آدمی که به ناموس اش نگاه چپ چپ انداخته باشند و با تندی از دکتر پرسید مگر نگفتی برای عمل جراحی من و پرستار کفایت می کنیم . دکتر پاسخ داد آری. بیمار حق به جانب پرسید پس این گروهان آدم اینجا چه کاره اند .
دکتر باخونسردی پاسخ داد این افراد همه انترم هستند یعنی کارآموزان جراحی و اگر خدا بخواهد دکترهای آینده ی مملکت می شوند!؟
بیمار شگفت زده ملافه ای را به روی عضو ممنوعه اش کشید و به دکتر گفت خجالت بکش، مملکت و آینده اش توی سرت بخورند! مگر عضو مبتلای من، کتاب اکابر است و این اتاق عمل مگر کلاس درس است. و این بیمارستان مگر مکتبخانه است . فوری این حضرات را از اتاق عمل بیرون بریز وگرنه من در این بیمارستان معالجه نمی کنم.
پزشک هم که دید هوا پس است و این آدم بزرگ زاده است و ایل و تبار حسابی درد به خودش آمد و دست و رویش را بوسید و گفت چشم !! هرچه حضرتعالی بفرمایید.
دکتر سپس به جمع آنترم ها آمد و گفت نگران نباشید این اتاق عمل مدرن و مجهز به دروبین است و از تمام مراحل عمل فیلمبرداری می کند لطفا از اتاق عمل باعرض معذرت خواهش می کنم بیرون شوید زیرا این بیمار بسیار خجالتی است.
الغرض هدف از این خاطرخوانی های عهد شباب این است تا پیرامون جلسه ای که عصر سه شنبه ی مورخه ی پنجم آبان هزارسیصد و نود چهار در سالن کنفرانس شهرداری کلانشهر اهواز ترتیب داده شد که درآن اساتید گرانقدر و صاحب منسبان اهل نظر در خصوص موضوع « چگونگی، بایسته ها و ظرفیت های برند سازی فرهنگی و اجتماعی در شهر اهواز» دعوت شده بودند .
خلاصه مرتب در آن جلسه از هر دری آهنگی سخنان و نظرات در تقابل و ناهمگون با هم ارائه شد که این مساله امری طبیعی است .
در یک جلسه هم اندیشی که اختتامیه ی آن صرف شام و دسر ومیوه و چای ختمی به خیر می شود. چیزی بیشتر از این دستاورد ها هم در برنخواهد داشت.
از این که بگذریم تبعت آن جلسه است که به هرحال دیدیم در فردای نشست یکی از صاحبنظران فرهیخته که فضای جلسه را آنقدر تنگ و پرازدحام تشخیص داده بود که تکمله ی نظراتش را خطاب به طرف مقابل مناظره اش را طی مقاله ای در سایت ها آورد.
که از شرح مقال ایشان مشخص می گردد که کماکان نسخه پیچی های اکابری همچنان یکه تاز میدان های کارشناسی به جای روشمند سازی های متداول مراکز مطالعاتی و پژوهشی معتبر شده است.
شرح صاحب نظر
۱) _ من در این جلسه، شهر را به مثابه یک موجود زنده و نه صرف فضای کالبدی بی روح و معنا معرفی کردم که دارای شخصیت و هویت است و در طول تاریخ و عرض جغرافیا تجربه ی زیسته دارد. و به این جهت شهر، مملو از برندها تاریخی و طبیعی است. و با اجازه سعدی علیه الرحمه افزودم که:
تا شهر سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
۲)_ شهرها هم مثل آدمها با همدیگر سخن می گویند و رقابت می کنند و حسد می ورزند و از سر و کول هم بالا می روند و غیره! و برای برند سازی باید DNA شهر را که همان تاریخ و جغرافیای آن است، شناخت و بر مبنای آن برند سازی کرد. البته شکی نیست که برند سازی برای جذب منابع و سرمایه گذاری و جذب توریست و رونق کسب و کار و اقتصاد و شأن و منزلت و احترام و در نهایت بهبود کیفیت زندگی شهروندان به کار می آید.
۳)_ اما همه ی این مقدمه را برای گزارش خبری جلسه ننوشتم که روابط عمومی شهرداری به تفصیل خواهد گفت. این مقال را به دوش کشیدم تا از ادب نقد و نقادی یکی از فرهیختگان دیارم تشکر کنم. آری دکتر…….. دانش آموخته ی رشته ارتباطات؛ همو که در اجراهای زیبایش شناختیم و در نوشته های فشرده و نغزش یافتیم.
او در نقد گفته هایم از مانوئل کاستلز وام گرفت که: «شهر موجود زنده نیست و این «فضای جریان ها» است که شهر را در بر گرفته است.» دکتر ………با همان خضوع علمی و اخلاقی حرمت را پاس داشت که این اختلاف نظر ناشی از دو آوردگاه دانش جامعه شناسی و دانش ارتباطات است. و من اولا: چقدر به این عظمتی که در نگاه اوست بالیدم؟ و حسرت خوردم که اگر همه ی اختلاف نظرها و سلیقه ها و پنداشت ها و برداشت های همدیگر را اینگونه مودبانه و بر مبنای نظریه ها بگوییم و بنویسیم و حل کنیم چقدر حالمان خوب می شود؟! و ثانیا: دیشب وادارم کرد که کتاب ها و مجله های علمی ام را ورق بزنم که مگر کاستلز چه گفته؟ و من چه زاویه ای با او دارم؟ و حق با کیست؟!
صاحب این نوشتار اولا ضمن عرض «شکر خورد» گفتن به امثال «مانوئل کاستلزها »٬ حق را به بیماری می دهم که نامش شهر اهواز است هموئی که حق دارد اجازه بدهد یا ندهد که آنترم ها شاهد عمل جراحی اش باشند یا نباشند!!.
همان بیماری که از فرط تجویز نویسی های اکابری مانند حکایت بیماری اخیر جناب امید حلالی٬ مدیرمسئوول روزنامه وزین فرهنگ جنوب سرگردان و حیران مانده در عرض این شش ماه ٬ که مدام به علت دل پیچه ٬ هر کجا که می رفت و آزمایش می داد از بخت بدش ٬ نتایج همه بیماری های نداشته اش را می گرفت الا همان مرض اصلی که نامش « آپاندیس» بود !؟
و آخرالامر زیر فشار وحشتناک نهایی که نزدیک به فاجعه ماندن یا ناماندنش بود علائم اصلی عارضه بروز داده شدند و او را در اتاق عمل با هزار ویک دروبین بدون آنترم به سلامت جراحی کردند.
خدا کند شهر اهواز آنقدر مثل امید حلالی خوش شانس باشد که در این دمادم بودن و نبودنش، تشخیص ها، قابل رویت شوند و از برکات اثر شواهد عینی بر صاحبنظران هویدا گرداند.
والسلام