سیاوشان خوزستان (محمد مالی)

خوزستان اگر در آتش محرومیّت ناگزیر، تبعیض ناروا و فساد رسمی و افسارگسیخته می سوزد، طنز اما تلخی است که شعله های آتشی چنین تلخ و اندوهناک بر جامه فرزندان این خطه بوسه می گیراند و از میانه های خوز بر دامن گاهِ فرزندان این دیار می نشیند. تو گویی آتش در خرمن ماست و حاشا که ضیافت برپاست!
آتش سرگردانِ این روزهای خوزستان از شعله های نفتِ سیاه دل برمی خیزد و گاه بر جان بلوط های بی پناه زاگرس، گاه بر جان یونس و آه از درد شهرام! می نشیند تا خون از مژگان مردمان خوزستان چکاند! تو گویی، این آتش محتوم، بی گمان سرنوشت ماست. هم نفس با ما شعله هایش پدیدار گشته و بر مویرگ هایمان نزول اجلال می فرماید.

پرده اول؛ یونس
منِ روزنامه نگار خیلی باید «بی وجدان» باشم تا از کنار واقعۀ تلخِ خود سوزی «یونس عساکره»، بدون درنگ و بی تفاوت بگذرم. این مرد خرمشهری، هر چه بود و هر چه کرد؛ درد داشت و این درد او را تا مرز فنا برد! از دست های خالی و شرمساریِ پدرانه یونس نمی گویم. از دکه میوه فروشی و تنها امید زندگی او… نه، این واقعه به اندازه کافی روح انسان را می رنجاند. صحنه تراژیک خودسوزی یونس خود تابلویی دردناک و آرامش برهم زننده است، این جا باید در مقام صاحب قلم با تاملی بیش سخن گفت؛ آن هم از دردِ مردی که زبانه های آتشی که افروخت تا صندلی های ورزشگاه «فرندز آرنا» سوئد رسید.
یونس اما آخرین بار در روز شنبه ۲۳ اسفند ۹۳ حدود ساعت ۷:۴۵ صبح برای اخذ مجوز به شهرداری خرمشهر مراجعه و باز با جواب منفی روبرو شد و سرانجام وی در ساعت ۶ صبح روز ۲ فروردین ۱۳۹۴ بر اثر شدت جراحات، عفونت و سوختگی شدید اعضای داخلی بدن در بیمارستان مطهری تهران درگذشت.
چهره معصوم فرزند یونس وقتی در قافله تلکس خبرگزاری ها ثبت می شد؛ در سیاه پیچِ روزگار ما تراژدی بی پایانی می مانست که چون سیلیِ شتاب ناک و بی درمانی آغشته در خونابۀ وجدان جامعه خوزی بر رخسارمان آرام می گرفت و انعکاس این سیلی، روح خراش گرفته مان را می نواخت.
آتشی که بر دامن یونس نشست مقرر بود سیاهیِ پیش رویمان را زدوده و چراغی افروزد تا پساتوهمات و فراتبلیغات میزپرستان، آن سوی سکّه بر ما هویدا شود. آیا چنین شد؟
نمی دانم اما نیک روشن است که این آتشِ از حقیقتِ تاریخی بهره مند اگر از جنس آتشِ «محمد بوعزیزی»؛ منجر به انقلاب برونی نبود لاجرم انقلابی درونی برپاساخت که زبانه هایش سر از این عصر و زمان بالاتر خواهد گرفت و برملا می سازد آن چه را با زحمت بزک های جاهلانه در پیِ کسب فراموشی بزرگ و انحراف جاده ذهن آیندگان بودیم.
یونس یک از هزار بود! او توانست رسواگر آتش باشد و آتش چه حقیرانه پیش پای یونس زانو زد تا راهی گشوده و به تاکید، حقیقتی دمیده شود.

پرده دوم؛ شهرام
ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر سه‌شنبه ۹ تیرماه بود که سیستم هشداردهنده پتروشیمی از ایراد فنی یکی از لوله‌های گاز هگزان خبر داد.
روایت شاهدان عینی از ماجرای آتش سوزی در پتروشیمی مارون شنیدنی است: «در پتروشیمی همیشه ممکن است چنین اتفاقاتی پیش بیاید. دستورالعمل ایمنی هم بستن شیرهای گاز و دور شدن از منطقه است.»
کارگران پتروشیمی مارون می‌گویند: «گاهی واشرهای این لوله‌ها خراب می‌شوند این موضوع یک مساله آنی است و نمی‌توان آن را پیش بینی کرد. اگر هم اتفاق به انفجار منجر شود ممکن است لوله‌ها و مخازن دیگر هم منفجر شود. گازی که در هوا منتشر شده پس از انفجار حالتی را به وجود می‌آورد که انگار هوا آتش گرفته است.»
علائم هشدار دهنده که به کار افتادند همه فرار کردند. شهرام با فریاد از همکارانش می‌خواست که دور شوند اما خودش به سراغ شیر اصلی رفت و آن را خاموش کرد که ناگهان شیری که نشت کرده بود، منفجر شد و آتش به دست و جانش افتاد و سوخت.
کارگران پتروشیمی ماهشهر می‌گویند که اگر این حادثه به انفجاری بزرگ منجر می‌شد مشخص نبود چه تعداد آدم می‌سوختند و چند میلیون دلار خسارت مالی به این مجتمع ملی پتروشیمی وارد می‌شد. در زمان این حادثه ۱۴۰۰ تا ۱۵۰۰ نفر کارگر پتروشیمی مارون سر کار حاضر بودند. از طرف دیگر علاوه بر فازهای دیگر پتروشیمی در همسایگی پتروشیمی مارون، شهر ماهشهر هم به این پتروشیمی چسبیده است. یعنی بهتر است گفته شود این پتروشیمی به شهر ماهشهر چسبیده است و این وضعیت جغرافیایی می‌توانست در صورت بروز حادثه‌ای بزرگ، مشکلاتی را هم برای شهروندان این شهر به وجود آورد.
با این شرایط، عمل قهرمانانه شهرام محمدی به طور توامان باعث حفظ جان عده زیادی و حفظ منابع مالی و ثروت ملی کشور شده است… و این ها بخش کوتاهی از روایت هایی هستند که خبرگزاری های فعال در استان خوزستان از ماجرای «شهرام» بر تلکس های خود ارسال می کنند. اسطوره ای که از ایذه برخاست حالا دیگر برای همه خوزستان آشناست. ابراهیم در آتش رفت!

سیاوشان خوزستان

آری؛ اگر «یونس» خود بر سرای آتش نشست و اگر «شهرام» بر شولای آتش تاخت تا بر سر قمار عارفانه ای که برپاساخته اند جان شیرین بازند؛ هر دو به فاصله ای اندک از زمان و جغرافیا در پی افشای یک سرّ و راز می کوشیدند و آن این که؛ در ظلالت ذهن ما اخگری اندازند و جهل تاریخی و نظم تاریکی فکر ما را براندازند.
یونس و شهرام اگر اما از دو اقلیم متفاوت برآمدند، یکی از سایه سار بلوط و دیگری بر حصیرواره نخل، یکی از مکتب کوه و دیگر از امواج دریا. یک درد مشترک، سرنوشتی توامان را برای آن ها رقم زد. آن دو محصول بی تدبیری صنعت و نمایش شکست «اقتصاد نفتی» در جامعه خوزی بودند.
و این تلخ سرنوشت راستی؛ ورق های پایانی پرونده بسیاری را رقم خواهد زد. مرگ آرام و بی صدای فرشتگان این سرزمین و دیار، افسردگی های مزمن و بیماری های لاعلاج تنها بخش قابل رویتِ زبانه های آتشی هستند که از سر لوله های نفت و بهتر بگوییم از چاه های فلاکت آورِ پنجه انداخته بر قلب جامعه خوزی به هوا خواسته است.

https://hoorkhabar.ir/581446کپی شد!
60
 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site is protected by reCAPTCHA and the Google Privacy Policy and Terms of Service apply.