هر یک ساعت ، ۱۹ طلاق / این یعنی فاجعه!
« هر ساعت، ۱۹ طلاق». هر ساعت ۱۹ زندگی از هم میپاشد. ۱۹ زن به جمع زنان مطلقهای که نمیشود از کنار مصائب و مشکلاتشان به آسانی گذشت، اضافه میشوند و اگر پای بچهای هم در میان باشد میشود گفت فرزندان ۱۹ خانواده میروند در جمع فرزندان طلاق. همه اینها در یک ساعت رخ میدهد. ۶۰ دقیقهای که برای از هم گسیختن ۱۹ خانواده، زمان خیلی کمی است، فرقی ندارد کجا باشند. هم شهری و هم روستایی.
سال گذشته ۱۵۰ هزار خانواده شهری و ۱۴ هزار خانواده روستایی در این یک ساعتها با هم شریک شدهاند. یک ساعتهای فروپاشی و انحلال، همه شان این حس مشترک را داشتهاند. پشت در اتاقهای دادگاه خانواده. نشستن روی صندلیهای چشم انتظاری و بلاتکلیفی تا بالاخره یکی پیدا شود و صدایشان بزند بروند بنشینند روبه روی قاضی، بعد یکی این بگوید و دو تا آن. زن از بداخلاقیهای مردش بگوید و مرد از بدخلقیهای زن. کلاف سردرگم سر میخورد روی موزاییکهای کف دادگاه و مدام درهم تنیده تر میشود، هیچکس حرف دیگری را نمیفهمد. گوشها بستهاند و دهانها باز. هرکس میخواهد از دردها و زجرهای خودش بگوید.
زن شکننده تر است، در این بازی کلامی کم میآورد و به جای آنکه مانند مرد رگهای گردنش تاب بردارد و بزند بیرون و بلند بلند به حرف زدن ادامه دهد، باقی حرف هایش را میریزد در اشک هایش. با گوشه روسری اشکها را پاک و سعی میکند جلویشان را بگیرد اما مرد همچنان میگوید و با کلامش میتازد. زن دوباره عزمش را جزم میکند تا در کلام چیزی کم نیاورد و هر طور شده با صدای بلند و بغض آلود دوباره شروع میکند به حرف زدن. هر دو با هم داد میزنند و اگر قاضی دستش را محکم روی میز نکوبد معلوم نیست جیغ و دادها تا کجا پیش میرود. نتیجه به هر حال یک چیز است؛ رسیدن به همان ساعتی که پایان راه، آغاز میشود، ساعت فروپاشی.
قصه هایی که به پایان نزدیک شدهاند
ساعت ۱۰ صبح، اینجا دادگاه خانواده، میدان ونک. باید از بین جمعیت رد شد تا به پلهها رسید. پیچ وخم پلهها شلوغ است و از راهگرد باریک پلهها به سختی میشود رد شد اما هرچه هست از آسانسور تنگ و کوچکی که جلوی درش صف بستهاند بهتر است. بعد از پاگرد دوم، سالن انتظار نمایان میشود و جمعیتی که پرونده به دست ایستادهاند تا منشی صدایشان کند و به اتاق قاضی بروند و کار تمام؛ خلاص. اینجا پر از نگاه هایی است که حکایت از هجوم کلمات بر ذهنها دارند. نگاه هایی مبهم که ترس، ناامیدی، دلهره و سرخوردگی را انعکاس میدهند، بعضیها افکارشان را رها کردهاند تا مانند رمه اسبهای وحشی ذهنشان را لگدکوب کنند. این را میشود از صورت هایشان فهمید. بعضیها هم کنترل افکار را به دست گرفتهاند و در چهره هایشان خونسردی و بیتفاوتی نسبت به شرایط را میشود دید. شاید یک جور امید به آیندهای بهتر و شروعی دوباره و فصلی تازه. هر کدامشان یک داستان دارند. قصه زندگی مشترکشان هر چه باشد، کوتاه باشد یا طولانی، کهنه باشد یا جدید، پیش میرود به سوی همان ساعت مشترک.
از در ورودی سالن به سختی میشود رد شد. باید از بین کسانی که در رفت و آمد هستند گذشت و آنها را که ایستادهاند کنار زد. دختر کمسن و سال همراه با پیرمردی که به نظر میرسد پدرش باشد به گوشهای از چارچوب در که به دیوار وصل شده تکیه زده و به پروندهای که در دست دارد هر ازگاهی نگاهی میاندازد و هر بار چنان زیر و رویش میکند که انگار چشم هایش به دنبال چیزی تازه میگردد. گاهی هم زل میزند به مردی که روبه رویش به دیوار تکیه داده و خودش را با بند کیف پولش سرگرم کرده.
هنوز شروع نکرده به خط پایان رسیدهاند اما هنوز هلهله جشن عروسی در گوششان تازه است. نرگس ۲ سال بیشتر نیست که زندگی مشترکش را آغاز کرده اما هنوز چیزی از ابتدای راه نگذشته که مسیر زندگی مشترکش به اینجا ختم شده. از روزی میگوید که سعید همکارش بود و هر روز در مسیرش قرار میگرفت تا از شرکت برساندش به خانه. نرگس هر بار بهانهای میآورد تا اینکه بالاخره احساس کرد او هم به سعید علاقهمند شده، ۳ سال آشنایی و بعد ازدواج. ماه اول همه چیز خوب سپری شد اما از ماه دوم ورق برگشت. نرگس دو ماه بعد از ازدواج، نخستین کتکش را خورد: «وقتی در خیابان سر کوچک ترین مسألهای با کسی درگیر میشد، کار به کتککاری میکشید، حتی دیده بودم که چند باری در دعواهای خانوادگی دستش روی پدرش بلند شده است. اما آنقدر به من ابراز عشق میکرد که فکر نمیکردم روزی با من هم همین رفتار را داشته باشد.
بهمن ماه با هم ازدواج کردیم و من نخستین کتک را ۲ ماه بعد یعنی در نوروز و به خاطر یک بحث ساده برای رفتن به منزل یکی از اقوام خوردم. باورم نمیشد که این همان مردی است که تا این حد من را دوست داشت. وقتی این کار را کرد خیلی پشیمان شد و قول داد که دیگر تکرار نمیشود اما درست یک ماه بعد این وضع تکرار شد و باز هم معذرت خواهی…انگار دیگر زشتی این کار برایش ریخته بود، در دعوای بعدی گفت که نمیتوانم خودم را عوض کنم و میخواهم خودم باشم پس تا میتوانست بدنم را سیاه و کبود کرد، من هم هرچه تلاش کردم، نتوانستم او را تغییر دهم. این فکر از اول اشتباه بود، من اشتباه کردم، آدمها هیچ وقت عوض نمیشوند.» کنار نرگس زنی میانسال ایستاده که دختر جوانش او را همراهی میکند. زن مدام اشکش را پاک و سعی میکند بغضش را قورت بدهد. دختر هم هر چند ثانیه یکبار دست میاندازد گردن مادرش و پیشانی مادر را میبوسد و دلداری اش میدهد. از شوهر معتادش به اینجا پناهنده شده تا کار را یکسره کند.
میگوید جانشان در خطر است، هم خودش و هم دخترش. بارها نیمههای شب با حمله شوهر شیشهای روبهرو شدهاند که آنها را بیدلیل زیر مشت و لگد گرفته، مرد سال هاست که اعتیاد دارد. انواع و اقسام مواد را امتحان کرده و حالا زندگی را به ایستگاه آخر کشانده. روبه روی زن میانسال مردی ایستاده که ۸ سال از ازدواجش نمیگذرد، وقتی حال و روز زن میانسال را میبیند سر درد دلش باز میشود و از زیادهخواهیهای سیری ناپذیر همسرش میگوید:« من تا به حال از گل بالاتر به زنم نگفته ام اما هر کاری میکنم برایش کافی نیست. هیچ چیز راضی اش نمیکند، مدام با مردهای دیگر مقایسه میشوم و همین هم میشود شروع یک دعوای بزرگ که اصلاً سر و تهش معلوم نیست.»
آماری که رو به افزایش است
خیلیها حال و حوصله حرف زدن ندارند و بعضیها هم از اینکه ماجرایشان را بگویند استقبال میکنند. انگار نیاز به گوش شنوایی دارند که حرف هایشان را بشنود و اگر هم امکان دارد کمی درکشان کند. ماجراهایی که با هم فرقهای زیادی دارند.ته داستان یکی را که بگیری میرسد به اعتیاد، آن یکی به هوس بازی و خیانت.
یکی دیگر از انتخاب عجولانه و نابجا میگوید و یکی دیگر از چشم و همچشمی که دمار از روزگار زندگی درمیآورد. یکی از دخالتهای این و آن در زندگی شان کارش به اینجا کشیده و آن یکی از ازدواج اجباری و جای خالی عشق و علاقه در زندگی مینالد. اختلاف طبقاتی، نخواندن فرهنگها، بیاحترامی و نگه نداشتن حرمتها و… ابتدای داستان هرچه باشد، انتهای داستان به یک نقطه میرسد.
انتهایی ناخوشایند که هرچه میگذرد خانوادههای بیشتری را درگیر میکند و آنطور که علی اکبر محزون مدیرکل دفتر آمار و اطلاعات جمعیتی و مهاجرت سازمان ثبت احوال کشور میگوید، آمار طلاق در کشور همچنان رو به افزایش است:« در مجموع ۱۶۳ هزار و ۵۷۲ مورد طلاق در سال ۹۳ در کشور به ثبت رسیده، در هر ماه ۱۳ هزار و ۶۳۱ مورد و هر شبانه روز ۴۴۸ مورد طلاق ثبت شده که این رقم نسبت به مدت مشابه سال قبل با افزایش ۵/۳ درصدی روبهرو بوده است.»
به گفته محزون، براساس آمارها، نرخ طلاق به ازای هر یکهزار نفر جمعیت کشور، ۱/۲ درصد است یعنی به ازای هر یکهزار نفر جمعیت ۱/۲ مورد طلاق ثبت می شود و در این میان خراسان رضوی، گیلان و تهران رکورد دار هستند. کمترین آمار هم مربوط به سیستان و بلوچستان و ایلام و یزد است. اما نقطه اشتراک همه این طلاقها کجاست؟ دلیل افزایش آمار طلاق و بالارفتن این اعداد و ارقام در کشوری که خانواده یکی از ارکان اساسی آن محسوب میشود و پرقدرت ترین نهاد اجتماعی محسوب میشود، چیست؟
ناشناخته اما زیر یک سقف
نخستین پاسخگوی این سؤال قاضی عموزادی است. او سالها شاهد فروپاشی خانواده هایی است که بارها پرونده به دست از پلههای دادگاه بالا و پایین رفتند تا برسند به خط آخر. این قاضی دادگاه خانواده در گفتوگو با <ایران> روش نادرست انتخاب همسر را یکی از اصلی ترین عللی میداند که در اکثر این طلاقها مشاهده میشود:
« بیشتر زوج هایی که کارشان به اینجا میرسد بدون اینکه آشناییهای عمیق و منطقی با یکدیگر پیدا کنند یکدیگر را بدون شناخت کافی و از روی هوسهای آنی انتخاب میکنند وتصمیم به ازدواج میگیرند. در واقع خیلی هایشان هوسهای زودگذر را با عشق اشتباه میگیرند و رابطهشان را بدون داشتن دلیل منطقی ادامه میدهند. زوج هایی هم هستند که وقتی میآیند و پای میز قاضی میایستند میگویند قبل از ازدواج هم با این مشکلات یکدیگر آشنا شده بودند اما روی تمام ضعفهای طرف مقابل سرپوش گذاشتهاند و آنها را نادیده گرفتهاند.»
مراجعانی که ازدواج سنتی داشتهاند و حالا پایشان به دادگاه خانواده باز شده هم کم نیستند، کسانی که یا مدت زیادی را صرف شناخت یکدیگر و گذراندن دوران نامزدی نکردند و زیر فشار حرفهای فامیل و اقوام زودتر راهی خانه بخت شدند.
به گفته قاضی عموزادی مراجعانی که ازدواج سنتی داشتهاند و حالا پایشان به دادگاه خانواده باز شده هم کم نیستند، کسانی که یا مدت زیادی را صرف شناخت یکدیگر و گذراندن دوران نامزدی نکردند و زیر فشار حرفهای فامیل و اقوام زودتر راهی خانه بخت شدند.
دکتر اکرم اسلامی، روانشناس مشاور هم ناشناخته ماندن زوجها برای یکدیگر را دلیل مهمی بر این امر میداند و یکی از عوامل شکلگیری این ازدواجها را ناشی از این میداند که جامعه کنونی ما دختران ازدواج نکرده را زیر فشار حرف و حدیثهای زیادی میبرد: «متأسفانه در جامعه کنونی ما افراد متفاوتی از قشرهای مختلفی هستند که با حرف هایشان دختران ازدواج نکرده را تحت فشار قرار میدهند. دختری که فردی را مطابق معیارهای مدنظرش برای ازدواج ندیده و حاضر نیست به هر قیمتی ازدواج کند از سوی این افراد و حتی رسانههای گروهی تحقیر میشود، نمونه اش حتی در فیلمهای تلویزیونی که اصطلاحات زنندهای را درباره دختر ازدواج نکرده به کار میبرند کم نیست. گاهی این فشارها از سوی فامیل و اقوام و دوستان به حدی است که این دختر حاضر میشود فقط برای رهایی از حرف مردم تن به ازدواجی بدهد که هیچ رضایتی در آن نیست.»
دکتر اسلامی علاوه بر این موضوع به مسائل دیگری نظیر تصور رؤیایی برخی از جوانها از ازدواج، ناآگاهی افراد از مسائل زناشویی و توجه نداشتن به نیازهای طرف مقابل و همچنین روابط گسترده پیش از ازدواج هم اشاره میکند که پیش زمینه شک و بدبینیهای پس از ازدواج است:« نقش مشکلات اقتصادی، اعتیاد و مصرف مواد که آمار آن هم روبه افزایش است و همچنین امید به تغییر از عوامل دیگری هستند که زندگی ها را با شکست روبه رو میکنند. اما جوانان باید بدانند که نمیشود به تغییر دیگران دل بست و اگر از همان اول مشکلی را در طرف مقابل میبینند و به اصلاح آن دل میبندند باید بدانند که نمیشود در دیگران تغییر بنیادی به وجود آورد و بر این اساس آنها را انتخاب کرد.»
به نظر میرسد نبود شناخت کافی از مسائل و ناآگاهی، یکی از مهمترین مسائلی است که آمار طلاق را رو به افزایش برده، ناآگاهیهایی که مشکلات پی در پی را در پیش دارد و آنقدر گسترده میشود که دیگر نمیشود برایش راهی یافت مانند کلافی سردرگم که سر میخورد روی موزاییکهای کف دادگاه و مدام درهم تنیده تر میشود.