فرح پهلوی : شکنجههای زمان شاه بد بود/ شاه بعدها زندگی راحتی نداشت
این گفتوگو که «تاریخ ایرانی» ترجمه متن آن را (با اندکی حذفیات) منتشر کرده، درباره زندگی شاه و خانوادهاش در ایران و خارج از کشور و دیدار فرح با ملکه ثریا، همسر سابق شاه است که دربارهاش میگوید: «او بخش مهمی از تاریخ ما بود و بعدها زندگی راحتی نداشت.»
به نقل از سایت تاریخ ایرانی، فرح دیبا (پهلوی) در گفتوگو با روزنامه آلمانی «دیولت»، از شاه انتقاد کرده که «بیش از حد سرگرم سیاست خودش بود. او به آدمهای عوضی اعتماد کرد. دست بسیاری از ژنرالها و کارمندان بلندپایه را باز گذاشت» و درباره شکنجه در دوران پهلوی گفته است: «ما اشتباه کردیم. آنچه هم در زمان ما رخ داد بد بود.» فرح در پاسخ به سؤالی درباره انتقادهای شاه از غرب گفت: «ما خیلی زیاد حرف زدیم و خیلی طولانی. بهتر بود دهانمان را میبستیم. با توجه به قدرت و نقش قوی غرب ما میتوانستیم بیشتر بیشهامتی یا واقعگرایی نشان بدهیم.»
***
دیولت: فرح پهلوی آخرین شهبانوی ایران بود. او از زمان سقوط شاه در مهاجرت زندگی میکند. این گفتوگویی است پیرامون گناه و از دست رفتن قدرت (حاکمیت) همسرش.
او نامی بر خود دارد که مثل تمام دوران زندگیاش سبب قطببندی میشود: فرح پهلوی، ۷۶ ساله که زندگی افسانهای یک شهبانو را در کنار شاه از سر گذرانده است. سپس سقوط از تخت پادشاهی، از کف دادن قدرت و میهن، مطرود شدن و خودکشی دو فرزند. سلطنتطلبان پهلویها را چون یک زوج جذاب میستودند. دیگران هزاران قربانی شکنجه در زندانهای شاه را بخاطر میآورند. انقلابیها در سال ۱۹۷۹ قدرت را به دست گرفتند و آنها را از کشور بیرون راندند. نگاه یک شهبانوی سرنگونشده به امپراتوری از کف داده.
ما در لابی یک هتل سر چای کیسهای (تی بگ) نشستهایم. فرض کنیم مهمانی شام در کاخ بِلوو (کاخ ریاست جمهوری آلمان در برلن) است، بر کارت روی میز شما چه چیزی نوشته شده بود؟
علیاحضرت شهبانو. تا زمانی که زندهام این عنوان رسمی من باقی خواهد ماند. بسیاری مرا فرح دیبا صدا میزنند، در حالی که دیبا نامخانوادگی (دختری) من است و نه اسم دوم. در گذرنامهام فرح پهلوی قید شده، به همین نام هم امضا میکنم؛ نامخانوادگی شاه. عنوان علیاحضرت کافی است.
جای شما در سلسله مراتب رسمی خانوادههای پادشاهی در کجا است؟
در میان سابقها! (و میخندد) در ردیف دوم، در کنار پادشاهان سابق. مگر اینکه دربارهای پادشاهی دوست مثل موناکو، مراکش و یا بلژیک باشند که فرق میکند. اخیرا در میان پادشاهان سر کار در کنار شهبانوی ژاپن نشسته بودم. در پشت سر ما بر حسب سلسله مراتب هر کس که مدت زمان طولانیتری حکومت کرده بود. از این رو آقاخان در ردیف آخری قرار داشت و شیخ مختوم…
جایی که شهبانو پیاده میرود.
بله، در مقایسه با یک پادشاهی ۲۵۰۰ ساله در ایران، حکومت پادشاهی در دبی هنوز در قنداق است (در آلمانی در کفش بچگی). برای من این عنوان نقش شفابخش دارد: تا هر زمان و تا حدی که در توان دارم برای هممیهنانم باشم. این تکلیفی است که به سبب آن هنوز زنده ماندهام. مابقی مثل گلی است که چون نقش بر یک کاغذ دیواری کهنه رنگ میبازد.
شما مجبور شدید در سال ۱۹۷۹ ایران را ترک کنید و از آن زمان در مهاجرت زندگی میکنید. آیا هنوز خاطراتی از دوران شهبانویی در تهران دارید؟
من کاخ کوچک خودمان را به یاد دارم. زمانی که با چهار بچه این کاخ دیگر برایمان کوچک شده بود، به کاخ نیاوران در شمال تهران که در واقع مهمانخانه دربار بود نقل مکان کردیم. در مجاورت آن یک کتابخانهٔ بسیار زیبا برای کتابهایم ساختم. بعضی اوقات صبح زود پیش از رفتن به دفتر، شاه و من در آنجا چای صرف میکردیم. این روزها، وقتی که به تنهایی در سالن منزلم در پاریس با تمام آن عکسهایی که دور و برم دارم، این تصاویر خانواده برایم زنده میشود. من حتی صدایشان را هم میشنوم. چند هفته پیش از این، در روز ولنتاین، بعد از چهار سال توانستم شوهرم را ببینم. من به مقبرهٔ او در قاهره رفتم…
چه چیزی این همه مدت مانع شما شده بود؟
بعد از بهار عربی سفر به مصر برای من خطرناک بود. هنگامی که ما آنجا دوران تبعید خود را میگذراندیم حسنی مبارک دوست نزدیک ما بود. صرفنظر از اتهاماتی که به او میزنند، من همیشه مناسباتم را با این خانواده حفظ خواهم کرد. این بار پیامی تلفنی دریافت و بلافاصله به آنجا پرواز کردم، کاملا خصوصی. هیچ کس از این سفر خبر نداشت. جهان سادات (همسر انور سادات رئیسجمهور اسبق مصر) مرا همراهی میکرد؛ خواهر بیوهٔ من. فقط متاسفانه سوزان مبارک (همسر حسنی مبارک) را نتوانستم ملاقات کنم. من به دلایل امنیتی از این کار منع شدم. ما همراه جهان سادات بر سر مزار همسرش انور سادات هم رفتیم. من یک دسته گلایول سفید خریدم، در مسجد رفاعی دستم را روی سنگ همسرم گذاشتم و دعا کردم.
به خودتان بپردازیم. پدر شما در مدرسه نظامی معروف Ecole Saint Cyr فرانسه درسخوانده بود. او در ارتش ایران قاضی لشگر بود. مادرتان در تهران یک خانهٔ بزرگ را اداره میکرد. شما تنها فرزند آنها بودید.
که میبایست به جای یادگرفتن آشپزی در دانشگاه تحصیل کند. بله، مادر من زن فعالی بود. ایران یک کشور مدرن غربدوست بود. من در پاریس معماری تحصیل کردم. هنوز یادم هست که آدم با یک گذرنامه ایرانی برای اروپا نیازی به روادید نداشت. من آن زمان در کشور خودم با دامن کوتاه بسکتبال بازی میکردم. ما در کنار دریا بیکینی میپوشیدیم و در میهمانیها لباسهای آخرین مد. اما امروز باید زنان در ایران حجاب را رعایت کنند.
در سال ۱۹۶۷ تاجگذاری شما به عنوان نخستین شهبانو سمبل برابر حقوقی زنان بود. شما خودتان هم خود را در این نقش میدیدید؟ در نقش فمینیست در خاورنزدیک؟
وقتی من ۹ ساله بودم پدرم به خاطر سرطان مرد. من خیلی زود یاد گرفتم که مستقل باشم. با یک مادر قوی بزرگ شدم. به این دلیل خودم را فمینیست نمیدانم. یک مرد باید در را برای من نگه میداشت، اما من ترس را نمیشناختم و میتوانستم اغلب دیدگاهی را با شاه در میان بگذارم که با دیدگاه مشاورانش تفاوت داشت. اینطور بگویم او تاج را به عنوان نماینده همه زنان کشور بر سر من گذاشت و من آستینهایم را بالا زدم. موزهها را تاسیس کردم، یک فستیوال تئاتر به راه انداختم و افراد خلاقی مثل وارهول، رابرت ویلسون، والنتینو و پیر گاردن را وارد کشور کردم.
شما در افکار عمومی غرب برای مدت طولانی وجهه کاملا متفاوت دیگری هم داشتید: شاه به شما مثل پول بادآورده طلا میداد و شما همه چیز را میخریدید. ملکهای که ثروتش را به رخ میکشید. امروز میتوانید این انتقاد را درک کنید؟
این نگاه خیلی منفی است. اما درباره ثروت خصوصی عظیم ما حرفهای بیمعنی زیادی زده میشد. بله. پس این ثروت کجا بود؟ جمهوری اسلامی میخواست شهرت ما را خراب کند. من امروز با کمک کسانی زندگی میکنم که به من نزدیک هستند. البته با بالا رفتن قیمت نفت بود که توانستیم کمکهای دولتی برای اشاعهٔ هنر تخصیص دهیم. برای نمونه من یک کلکسیون جمع کردم و هنرمندان معاصری چون ماکس ارنست، کرونینگ، پیکاسو را وارد ایران کردم، البته آثار شگفتانگیز هنرمندان ایرانی را هم از خارج به ایران بازگرداندم؛ در آن زمان چیزی در حدود ۱۰۰ میلیون دلار بود. امروز ارزش این کلکسیون در حدود ۵ میلیارد دلار تخمین زده میشود! پس از انقلاب در زیرزمینها گم و گور شد. من ترس داشتم که نیست و نابود شوند.
چه بلایی سر این نقاشیها آمده؟
یکی از پرترههایی را که اندی وارهول از من کشیده با چاقو پاره پاره کردهاند. بقیه به لطف خدا دستنخورده باقی مانده است. پس از این همه سال، دو سال پیش این مجموعه در تهران به نمایش درآمد. در این مورد به من احساس غرور دست میدهد. هنر ما همیشه نیرومندتر بوده است.
از هر پرترهای که وارهول از شما و شاه کشیده دوتایشان امروز در اتاق نشیمن غول مستغلات فرانکفورتی آبی روزن میان پرترههای تولیدکنندهٔ سریال تلویزیونی «داینستی»، داگلاس کرامر و رایمار کلائوسن، یکی از طراحان مُد دهه هشتاد که امروز در کنار دریاچه شویلوو (در شرق آلمان) زندگی میکند، آویزان است.
اسمش کلائوسن است؟ من او را نمیشناسم. اما عجیب است که وارهول ۱۲ پرتره از من و شاه کشیده است. در زمانی که هنوز وارهول در قید حیات بود هر کدام از این نقاشیها، اولیاش ۲۵۰۰۰ دلار و مابقی ۱۵۰۰۰ دلار خرج برمیداشت. اما شاه هرگز این مبلغ را پرداخت نکرد، زیرا این پرترهها مدت کوتاهی پیش از انقلاب تحویل داده شد.
شما امروز شش ماه سال را در پاریس و شش ماه دیگر آن را نزد دو فرزند و نوههایتان در آمریکا زندگی میکنید. بعد از این همه سال حالا آنجا احساس بودن در خانه را دارید؟
من در بهترین جاهای دنیا جهان زندگی میکنم. اما آنجا وطن من نیست، احساسات یک تبعیدی را به سختی میتوان در قالب کلام بیان کرد. از هم گسیختگی و احساس اینکه غربت هرگز وطن نمیشود و در وطن نیز احساس غربت میکنید در فرد ایجاد میشود. بسیاری بر اثر ضربه روحی مهاجرت اجباری در هم میشکنند. آیا شما تا حال خاک جمع کردهاید؟
منظورتان چیست؟
در اتاق نشیمن من در پاریس یک میز شیشهای هست با یک جعبه خاک وطنم. من آن را نگه میدارم. جالب است که چنین چیزهایی چقدر میتوانند اهمیت داشته باشند؛ یک مشت خاک. من متاسفانه تا امروز نمیدانم آدم چطور غذا میپزد. اما به یک غذای ایرانی خیلی علاقه دارم: آبگوشت. تنها عطر سوپ گوشت در حال پختن برای من وطن است.
تصاویر محو خاطره که آدم از آن تغذیه میکند.
آری، فرزندانم از بابت ترک میهن رنج بسیار کشیدهاند.
دو تن از فرزندانتان خودکشی کردهاند. شاهزاده لیلا پهلوی در ماه ژوئن ۲۰۰۱ در هتلی در لندن بر اثر مصرف دارو و شاهزاده علیرضا پهلوی چهار سال پیش در بوستون با شلیک گلوله خودکشی کرد.
لیلا ۹ ساله بود که مجبور به ترک ایران شد. او وابستگی زیادی به پدرش داشت. او در این اواخر غمزده و مایوس شده بود. علیرضا کوچکترینشان بود. زمان هرگز زخمها را التیام نبخشید. میدانید، برای درک بهتر کشور ما باید به خانههایمان بروید. فرهنگ ما متاثر از احساس عمیق نسبت به خانواده و پیوند خانوادگی است. من دوستان زیادی در چهارگوشه جهان دارم، اما در غرب آدم در چهاردیواری خانهاش اغلب تنهاست.
آیا تاکنون نسبت به خدا تردید به دل راه دادهاید؟
یکی از دوستانم که بانوی مسیحی بسیار مومنی بود روزی در موقعیت بسیار سختی که داشتم به من گفت خدا تنها کسانی را که دوست دارد در چنین موقعیتهای تنگی قرار میدهد. من بعضی وقتها دلم میخواست بگویم: «ای خدا کمتر مرا دوست بدار». ورزش به من کمک کرد. موسیقی، من موسیقی را بسیار دوست دارم. هنر، نقاشی کردن. مدیتیشن، یوگا. من زیاد اهل آزمایش هستم. من واقعا هر چه را امتحان کردهام تا بتوانم به زندگی ادامه دهم. فقط دو امکان وجود دارد: یا باید سعی کنم برخورد مثبتی به زندگی داشته باشم و یا خودم را بکشم. من اولی را ترجیح میدهم. من در برابر فرزندان و نوههایم و تمام آنهایی که در این جهان مبارزه میکنند مدیونم. نه، چنین اتفاقی روی نمیدهد که بتواند مرا از پا درآورد. تا حال همیشه برپا ایستادهام. شاید روزی من هم از پا بیافتم.
میهن شما اکنون مدتهاست که با تحریم زیر فشار قرار گرفته است. غرب میخواهد از این طریق مانع آن شود که ایران بمب اتمی بسازد. داوری شما درباره این سیاست چیست؟
تحریمها طبعا به جمهوری اسلامی زیان میزنند، در عین حال ایرانیها خیلی بیشتر از آن ضرر میبینند. شاه مناسبات خیلی خوبی با غرب داشت. به یقین جمهوری اسلامی حق دارد که انرژی هستهای برای اهداف صلحآمیز در اختیار داشته باشد. فقط آدم هرگز نمیداند که آیا آنها این را به صورت صلحآمیز به کار خواهند گرفت؟ غرب به حق از یک ایران اتمی ترس دارد. من هم میترسم. با این همه آرزو میکنم که در مذاکرات اتمی فعلی با ایران تنها موضوع به انرژی هستهای خلاصه نشود، بلکه همچنین بر سر حقوق بشر مذاکره شود.
از تلاش شما برای زنان چیزی باقی مانده؟
ما در آن دوران گامهای اصلاحی برداشتیم از جمله حق حضانت فرزند در صورت طلاق و دستمزدهای عادلانه. این اصلاحات از بین نرفته است. حق رای زنان هنوز پابرجاست. منع چندهمسری متاسفانه دوباره لغو شد.
در سال ۲۰۱۳ حسن روحانی به صورت غافلگیرکنندهای انتخابات ریاست جمهوری را برد. احساس شما در این مورد چیست؟
وعدههای توخالی. روحانی دوباره امیدها را بیدار کرد، اما نگه نداشت. ولی در نهایت رئیسجمهور نمیتواند چیزی را تغییر بدهد. تمام قدرت در دست رهبر مذهبی است. باید مذهب و سیاست از هم جدا شوند.
تحت رژیم همسر شما هم آن زمان هزاران نفر شکنجه و تعقیب شدند.
بله. ما اشتباه کردیم. آنچه هم در زمان ما رخ داد بد بود. مشاوران همسر من، دولت و شخص شاه آلارمها را ناشنیده گرفتند. شوهر من بیش از حد سرگرم سیاست خودش بود. او به آدمهای عوضی اعتماد کرد. دست بسیاری از ژنرالها و کارمندان بلندپایه را باز گذاشت.
ما در برلین هستیم. شهری که هنگام بازدید شاه در سال ۱۹۶۷ شاهد برخوردهای خشونتآمیز علیه او بود. شما امروز با چه احساسی اینجا نشستهاید؟
من اغلب به برلین میآیم. این شهر را دوست دارم. هرچند به خاطر مرد جوانی که در تظاهرات ضد شاه آن زمان به گلوله بسته شد، مدتها سفر به این شهر برایم خوشایند نبود.
اسم او «بنو اونه زورگ» بود. یک دانشجو که در تظاهرات روز ۲ ژوئن سال ۱۹۶۷ مورد اصابت گلوله یک پلیس قرار گرفت.
من همواره در این مورد طوری مورد پرسش قرار گرفتهام که انگار من یا همسرم در این جنایت مقصر بودهایم.
در این تظاهرات درگیریهای خشونتباری میان مخالفان و هواداران شاه پیش آمد که اعضای ساواک خودشان را قاطی آنها کرده بودند و با تخته و چماق به جان مخالفان افتادند، در حالی که پلیس ناظر خاموش صحنه بود.
اما مدتها بعد شما در آلمان ناگهان کشف کردید که قاتل نه کمونیست، بلکه عضو سابق اشتازی (سازمان امنیت آلمان شرقی سابق) از برلین شرقی بوده که با بیرحمی مرتکب قتل شد تا بازدید شاه را خراب کند. او موفق به این کار شد.
همسر شما همچنان مثل گذشته به عنوان صاحب قدرتی مورد پشتیبانی واشنگتن دیده میشود که صرفنظر از همه تلاشهایش برای مدرنیزه کردن کشور پلیس مخفی خود، ساواک را علیه مردم به کار میگرفت. او خودش در فروریختن قدرت و تقویت [آیتالله] خمینی مقصر بود؟
بعد از انقلاب ما از خودمان میپرسیدیم ما چه اشتباهی کردیم. خیلی چیزها مطرح میشد، فشاری که از طریق اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شاه بر کشور وارد میشد. در کشور جریانات مختلفی وجود داشتند: کمونیستها و روحانیت. فشار غرب هم بر این افزوده میشد. فشار آمریکاییها، بریتانیاییها و فرانسویها. آنها ما را در افزایش قیمت نفت مقصر میدانستند و اینکه شاه از اوپک پشتیبانی میکند. غرب به این دلیل گذاشت ایران سقوط کند. وقتی که من امروز انتقاد رسانهها و سیاستمداران غربی علیه جمهوری اسلامی را میشنوم باید بگویم: طبعا ما بیخطا نبودیم، اما ما نیت خوبی داشتیم. همسر من میخواست اول ایران را به لحاظ اقتصادی توسعه بدهد تا بعد به آزادی سیاسی برسد. ما به زمان زیادی نیاز داشتیم و به اشتباه افتادیم. ما کور شده بودیم. ما به جای آنکه نگران متعصبان مذهبی باشیم، نگران کمونیستها بودیم.
همسر شما یک بار یک مصاحبه پرادعا کرد.
منظورتان چیست؟
او با خودپسندی نه تنها آنجا، بلکه همواره روی پیست اسکی سن موریتس تکرار کرد که غرب تقریبا در همه موارد اشتباه کرده است.
بله. ما خیلی زیاد حرف زدیم و خیلی طولانی. بهتر بود دهانمان را میبستیم. من در این مورد با شما موافقم. با توجه به قدرت و نقش قوی غرب ما میتوانستیم بیشتر بیشهامتی یا واقعگرایی نشان بدهیم.
ظاهرا برای شاه روشن نبود که چه سونامی مذهبیای از ناآرامیهای اجتماعی سر بر خواهد کشید.
کاملا حق دارید.
اما چه شد که به رغم پلیس مخفی آموزش یافته از سوی اسرائیل هیچ کس متوجه آنچه داشت میآمد نشد؟
میدانید؟ من همان زمان گفتم که پلیس مخفی وظیفه خودش را خوب انجام نمیداد، زیرا خطر برایش روشن نبود. همانطور که پیشتر گفتم، ما بیش از مذهبیون متعصب نگران کمونیستها بودیم. من نمیدانم آن زمان چه بلایی به سر ما آمد. دشمن یک گام پیش بود و ما یک قدم عقب.
اسلام به سختی میان شیعیان و سنیها تجزیه شده است. ایران قدرت رهبریکننده شیعیان را کسب کرده و عربستان سعودی در کنار سنیها ایستاده است. آیا این برخورد میتواند تمام خاورمیانه را ویران کند؟
من نمیتوانم بپذیرم که مسلمانان متقابلا یکدیگر را نابود کنند. من تنها میتوانم آرزو کنم که ما در قرن بیست و یکم مثل قرون وسطی به جنگهای عقیدتی بازنگردیم. تراژدی آنجا است که اسلامگرایان توانستهاند از طریق اینترنت برخی از اروپاییها و آمریکاییها را به جنگ برای دولت اسلامی متقاعد کنند.
آیا دموکراسی پاسخ تنشهای خاورمیانه است؟
دموکراسی پاسخ است. منظورم دموکراسی واقعی است. در عین حال مشکل هم هست: تمام کشورهای منطقه نمیتوانند به سادگی از امروز به فردا دموکراتیک شوند. خیلیها به دقت اصلا نمیدانند دموکراسی یعنی چه. و اینکه کار به کجا میکشد را، میشد در به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین در مصر دید.
گروههای اپوزیسیون ایرانی زیادی در داخل و خارج از کشور وجود دارند. چرا اینها علیه رژیم متحد نمیشوند؟
کاراکتر ایرانی؟ زمانی که ما سلطه داشتیم متحد شدند، علیه شاه.
شما هرگز با دومین همسر شاه، ثریا دیداری داشتهاید؟
یکبار، بله. در یک آرایشگاه پاریس و در دیور. من شنیدم که یک فروشنده گفت یور هاینس! چرخی زدم و ملکه ثریا را دیدم. ما متاسفانه هرگز با هم صحبت نکردیم. این خیلی غمانگیز است. او خوشبختی خود را دیگر هرگز نیافت.
ازدواج (شاه و ثریا) به خاطر بچهدار نشدن به جدایی انجامید. شاه اگر مدرن بود میتوانست قانون را عوض کند و دخترش را از نخستین ازدواج خود ولیعهد بنامد. شما هیچ وقت در این مورد بحث کردید؟
من چطور میتوانم ماه باشم و به خورشید پیشنهاد بدهم که شب بتابد؟ در این صورت خانواده من وجود نمیداشت. اما حرف شما کاملا هم نادرست نیست. سالهای دهه ۵۰ بود. میان خانوادهها مشکلاتی وجود داشت. خانوادههای سلطنتی غرب هم در آن زمان با زنانی مثل کیت میدلتون اینقدر باز نبودند. رفتار با ملکه ثریا ناخوشایند بود. او بخش مهمی از تاریخ ما بود و بعدها زندگی راحتی نداشت.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که یکبار دیگر از وطنتان دیدن کنید؟
به درد چه کسی میخورد؟ فقط برای اینکه بازگردم؟ این خوراک مفت و مجانی برای آنها خواهد بود. حکومت میداند که من چه فکر میکنم. به جز آن تعریف میکنند که تهران دیگر قابل بازشناخت نیست. تهران امروزی شهری شلوغ و کثیف است. مردم تغییر کردهاند، البته نه همه. من همچنان با کشورم در ارتباطم. چند نفر از بستگانم که هنوز در قید حیاتاند، در تهران زندگی میکنند. به جز آن جماعت جوانان مشتاق علم و دانشی وجود دارد که برای من از ایران نامه مینویسند. من در پاریس تمام روز اخبار ایران را دنبال میکنم. میز کار و تمام اتاق ناهارخوریام پر از فکس و ایمیل است. خیلی کار دارم. اما این هم مرا به حرکت وامیدارد. نه برنمیگردم، حتما مرا دستگیر میکنند و میاندازند زندان! به جای آن جمعه جشن نوروز، جشن سال نو ایرانیان را در نیویورک به همراه فرزندان و نوههایم جشن میگیرم. پیش از آن هم از روی آتش میپریم. آن هم چطور!