مقتدایی؛ از بازیگری تا بازی گردانی ( محمد مالی )
دست کم باید سی و پنج سال از پیروزی انقلاب اسلامی ۵۷، می گذشت تا استانداری بر کرسیِ صدارت خوزستان بنشیند که «بومی بودن» را نه به عنوان یک پسوندِ عوام فریبانه بلکه به مثابه یک تعهدِ تکلیف آور در جهت تامین منافع بوم زاد خود می پذیرد و بر این متدولوژی، بایسته های اجرایی خود را فراچنگ می آورد.
طرفه این که هشت سال بی مهری دولت مهرورزانِ راستگوی!؛ مقتدایی را که جایی بهتر از گوشۀ اتاقی در شرکت ملّی حفاری ایران برای غنودن و دم فروبستن نیافته بود از سطح یک «بازیگر» به جایگاه «بازی سازی» ارتقاء داده و این است که رقبای سیاسی مقتدایی از مسافران شهرکرد تا سهم خواهان پاستور و حاضران ستادهای دقیقه نود را در تحلیل ظرفیت های سیاسی و عیارش دچار اشتباهِ سهمگین محاسباتی نموده است. چرا که مقتدایی ورژن ۲، بیش از یک «بازیگر»، «بازی ساز» است.
و تو خود نیک می دانی که «بازی خوانی» بستر «بازی سازی» است.
«بازیگر» اما محبوب «تماشاگران» است و «بازی گردان» مورد پسند «هواداران»! و مقتدایی در سال های عزلت سیاسی نیک آموخته است که «روز واقعه»، این هوادار است که تا مثبت ۹۰، فارغ از هر نتیجه کسب شده، بر سکوها دوخته می شود و می توان هیاهوی او را تا کیلومترها آن سوتر از ورزشگاه در میادین شهر شنید.
نمی دانم! شاید «سالیای فقید» راز مانایی کنش گران سیاسی را وقتی او پیستون «آبادان جوان» بود در گوشش نجوا کرده است و یا این حقیقت غیر قابل انکار را از «پیرمرد دریادل: جمی» شنیده است، و این یعنی مقتدایی هر چه هست، هر چه در راه «شدن» می لغزد، گوش سیاسی «ژوستی» دارد که میراثِ دم خوری های سال های دور اوست با برخی از صداپیشگان سیاست در جامعه خوزی.
مجموعۀ این اندوخته های سیاسی مقتدایی است که این روزها می بینیم هر چه دولت یازدهم در بسیج سازمان رای خود پساانتخابات ریاست جمهوری ناموفق بوده است این استاندار مقتدایی است که در تبدیل «گفتمانِ» رایجی که خلق کرد به یک «مطالبهِ» عمومی در جامعه خوزستانی به رستگاری رسیده است، از این منظر می توان کاشف نیّات برخی دشمنی ها با او بود. «او» اما مگر چه کرده است که سینه ستبرش آماج کینه ها و عداوت ها شده است؟ این «او» راستی کیست؟
«او» که مراسم ختم برادرش را در جنوبی ترین نقطه شهر برگزار می کند تا بسیاری کسان برای یک بار هم که شده به دیدار دیوارهای نمور حاشیه شهر بشتابند!
«او» که نماز عیدانه فطر خود را در محروم ترین منطقه شهر ادا می کند تا بدون تکلف های معمول و خارج از عرف مرسوم، عید محبوب خوزستانی ها را در کنار سفره های خالی هم دیارانش بگذراند!
«او» که بی توجه به مخاطراتی که گاهاً نخبگان سیاسی فربه ای را در خود فروبرده است، پای به حریم قرمز «پدر خوانده ها» می گذارد و از ایشان می خواهد اگر باری برنمی دارند، بگذارند و بگذرند!
«او» که برای قاشقِ حجره داران خیابان لشگر به قدر بیل کشاورزان خوزی حرمت قائل شد و آن قدر بر اهمیت انوشه نشینان تاکید کرد که امروز توبه فرمایان خود در صف حاضران این خیابان ایستاده اند!
«او» که وقتی از کناره نشینی پیرزنی در باغ معین با خبر شد در اولین فرصت بر فرشش نشست و چای نوشید و هر کاری کرد تا چهره خوزستان با ناداوریِ رسانه ای مخدوش و پریشان نمایانده نشود!
«او» که در عصر فریبای بند پ، در غوغای نا زیبای تبارگرایی به جای شایسته سالاری، فرزندان خود را به سمت تاسیس مدرسه غیرانتفایی سوق می دهد که راستی و مستی و مستی و راستی!
این چهره مقتدایی اما بازتولید همان است که بود، ظاهراً ریشه ها را نمی توان فارغ از چشمه ها جست! همان که در دهه هفتاد از روشن کردن کولر ماشینش پرهیز داشت که، مگر می توان عرق ریزان همشهریانم را ببینم و بیاسایم؛ پس آن چه «او» را امروز از دیروزش متمایز کرده «چیستی» مقتدایی نیست! «کیستی» اوست. پس اویِ «امروز» کیست؟
… با حضور در جمع زنجیره های انسانیِ صیانت از کارون، لباس مشروعیت را بر قامت فعالان اجتماعی دوخت!
… با پافشاری بر حقَ تردد وسایط نقلیه اروندی، برای نخستین بار از قاجار تا کنون «سانترالیسم کهنه ایرانی» را به نام استانداری خوزی به چالش کشید!
… با تهدید بانک هایِ ظالم استان و هشدار برای تاسیس بانک استانی؛ به دامن گاهِ متصلّبِ اقتصاد لانه زنبوریِ برون استانی نیشتر زد!
… با نشست و برخاست مداوم و برقراری ارتباط نزدیک با منادیان رکن چهارم و اصحاب قلم و رسانه، نشان داد از گذشته کوله باری از عبرت اندوخته و در سیاست مرغش یک پا ندارد!
… با برگزاری مراسمات تقدیر و تکریمِ نمایندگان و فرمانداران نسل اول استان بر خلاف دوره اول، آموزاند ایجاد گفتمان واحد بین نسلی، مستلزم ثبت تاریخ شفاهی است و چه باک اگر این تاریخ بر خامه قلم دیگران باشد!
… با تکیه بر اقتدار بومی و مطالبه عمومی، بر جریانِ فسیل شده صنعت شیفتگیِ دولت یازدهم قیام کرد و هوشمندانه، منافع اروندِ آبادانی و خرمشهری را به جامعه خوزستانی پیوند زد تا هزینه گسستن این هم جوشی، قابل پرداخت نباشد!
حالا دیگر می توان گفت؛ در عصر مقتدایی، با تدابیر و اندیشه هایی که رفت، خوزستان از میدان چانه زنی بر سر منافع قومی و منطقه ای که جز پاره سازی قدرت استانی و کاهش صلابتِ مدیران بومی در مراکز تصمیم گیری در گذشته تا به اکنون، محصولی در بر نداشته، یک گام به پیش رانده است.
یعنی امروز لاجرم، این کارون، اروند، نفت، طرح ۵۵۰ هزار هکتاری و مطالبات به حق استانی از بانک هاست که سمفونی واحدی را از ارگان حنجره جلگه خوزستان در سراسر کشور باز می تاباند و می تراود.
و این اما دستاورد هزینه هایی است که مقتداییِ «آتش به اختیار» یک تنه پرداخته و حالا می توان گفت، آن چه از دیگِ در هم جوش جامعه خوزستانی بر سفره تصمیم گیری های کلان کشوری چیده می شود، چنان پریشان و آشفته نخواهد بود که سهم خوزستان از مرکز؛ «آب نبات» باشد به جایِ «دُرّ غلتان»!
آن روز دیگر به یقین، دیر و دور نیست، اما شاید صدارت مقتدایی بر جا نباشد و تیغ های زهرآگین بر جانش نشسته باشند، چه باک، راستی که رسم او بر پا خواهد بود. رسم مقتدایی.
منبع : شوشان
دست کم باید سی و پنج سال از پیروزی انقلاب اسلامی ۵۷، می گذشت تا استانداری بر کرسیِ صدارت خوزستان بنشیند که «بومی بودن» را نه به عنوان یک پسوندِ عوام فریبانه بلکه به مثابه یک تعهدِ تکلیف آور در جهت تامین منافع بوم زاد خود می پذیرد و بر این متدولوژی، بایسته های اجرایی خود را فراچنگ می آورد.
طرفه این که هشت سال بی مهری دولت مهرورزانِ راستگوی!؛ مقتدایی را که جایی بهتر از گوشۀ اتاقی در شرکت ملّی حفاری ایران برای غنودن و دم فروبستن نیافته بود از سطح یک «بازیگر» به جایگاه «بازی سازی» ارتقاء داده و این است که رقبای سیاسی مقتدایی از مسافران شهرکرد تا سهم خواهان پاستور و حاضران ستادهای دقیقه نود را در تحلیل ظرفیت های سیاسی و عیارش دچار اشتباهِ سهمگین محاسباتی نموده است. چرا که مقتدایی ورژن ۲، بیش از یک «بازیگر»، «بازی ساز» است.
و تو خود نیک می دانی که «بازی خوانی» بستر «بازی سازی» است.
«بازیگر» اما محبوب «تماشاگران» است و «بازی گردان» مورد پسند «هواداران»! و مقتدایی در سال های عزلت سیاسی نیک آموخته است که «روز واقعه»، این هوادار است که تا مثبت ۹۰، فارغ از هر نتیجه کسب شده، بر سکوها دوخته می شود و می توان هیاهوی او را تا کیلومترها آن سوتر از ورزشگاه در میادین شهر شنید.
نمی دانم! شاید «سالیای فقید» راز مانایی کنش گران سیاسی را وقتی او پیستون «آبادان جوان» بود در گوشش نجوا کرده است و یا این حقیقت غیر قابل انکار را از «پیرمرد دریادل: جمی» شنیده است، و این یعنی مقتدایی هر چه هست، هر چه در راه «شدن» می لغزد، گوش سیاسی «ژوستی» دارد که میراثِ دم خوری های سال های دور اوست با برخی از صداپیشگان سیاست در جامعه خوزی.
مجموعۀ این اندوخته های سیاسی مقتدایی است که این روزها می بینیم هر چه دولت یازدهم در بسیج سازمان رای خود پساانتخابات ریاست جمهوری ناموفق بوده است این استاندار مقتدایی است که در تبدیل «گفتمانِ» رایجی که خلق کرد به یک «مطالبهِ» عمومی در جامعه خوزستانی به رستگاری رسیده است، از این منظر می توان کاشف نیّات برخی دشمنی ها با او بود. «او» اما مگر چه کرده است که سینه ستبرش آماج کینه ها و عداوت ها شده است؟ این «او» راستی کیست؟
«او» که مراسم ختم برادرش را در جنوبی ترین نقطه شهر برگزار می کند تا بسیاری کسان برای یک بار هم که شده به دیدار دیوارهای نمور حاشیه شهر بشتابند!
«او» که نماز عیدانه فطر خود را در محروم ترین منطقه شهر ادا می کند تا بدون تکلف های معمول و خارج از عرف مرسوم، عید محبوب خوزستانی ها را در کنار سفره های خالی هم دیارانش بگذراند!
«او» که بی توجه به مخاطراتی که گاهاً نخبگان سیاسی فربه ای را در خود فروبرده است، پای به حریم قرمز «پدر خوانده ها» می گذارد و از ایشان می خواهد اگر باری برنمی دارند، بگذارند و بگذرند!
«او» که برای قاشقِ حجره داران خیابان لشگر به قدر بیل کشاورزان خوزی حرمت قائل شد و آن قدر بر اهمیت انوشه نشینان تاکید کرد که امروز توبه فرمایان خود در صف حاضران این خیابان ایستاده اند!
«او» که وقتی از کناره نشینی پیرزنی در باغ معین با خبر شد در اولین فرصت بر فرشش نشست و چای نوشید و هر کاری کرد تا چهره خوزستان با ناداوریِ رسانه ای مخدوش و پریشان نمایانده نشود!
«او» که در عصر فریبای بند پ، در غوغای نا زیبای تبارگرایی به جای شایسته سالاری، فرزندان خود را به سمت تاسیس مدرسه غیرانتفایی سوق می دهد که راستی و مستی و مستی و راستی!
این چهره مقتدایی اما بازتولید همان است که بود، ظاهراً ریشه ها را نمی توان فارغ از چشمه ها جست! همان که در دهه هفتاد از روشن کردن کولر ماشینش پرهیز داشت که، مگر می توان عرق ریزان همشهریانم را ببینم و بیاسایم؛ پس آن چه «او» را امروز از دیروزش متمایز کرده «چیستی» مقتدایی نیست! «کیستی» اوست. پس اویِ «امروز» کیست؟
… با حضور در جمع زنجیره های انسانیِ صیانت از کارون، لباس مشروعیت را بر قامت فعالان اجتماعی دوخت!
… با پافشاری بر حقَ تردد وسایط نقلیه اروندی، برای نخستین بار از قاجار تا کنون «سانترالیسم کهنه ایرانی» را به نام استانداری خوزی به چالش کشید!
… با تهدید بانک هایِ ظالم استان و هشدار برای تاسیس بانک استانی؛ به دامن گاهِ متصلّبِ اقتصاد لانه زنبوریِ برون استانی نیشتر زد!
… با نشست و برخاست مداوم و برقراری ارتباط نزدیک با منادیان رکن چهارم و اصحاب قلم و رسانه، نشان داد از گذشته کوله باری از عبرت اندوخته و در سیاست مرغش یک پا ندارد!
… با برگزاری مراسمات تقدیر و تکریمِ نمایندگان و فرمانداران نسل اول استان بر خلاف دوره اول، آموزاند ایجاد گفتمان واحد بین نسلی، مستلزم ثبت تاریخ شفاهی است و چه باک اگر این تاریخ بر خامه قلم دیگران باشد!
… با تکیه بر اقتدار بومی و مطالبه عمومی، بر جریانِ فسیل شده صنعت شیفتگیِ دولت یازدهم قیام کرد و هوشمندانه، منافع اروندِ آبادانی و خرمشهری را به جامعه خوزستانی پیوند زد تا هزینه گسستن این هم جوشی، قابل پرداخت نباشد!
حالا دیگر می توان گفت؛ در عصر مقتدایی، با تدابیر و اندیشه هایی که رفت، خوزستان از میدان چانه زنی بر سر منافع قومی و منطقه ای که جز پاره سازی قدرت استانی و کاهش صلابتِ مدیران بومی در مراکز تصمیم گیری در گذشته تا به اکنون، محصولی در بر نداشته، یک گام به پیش رانده است.
یعنی امروز لاجرم، این کارون، اروند، نفت، طرح ۵۵۰ هزار هکتاری و مطالبات به حق استانی از بانک هاست که سمفونی واحدی را از ارگان حنجره جلگه خوزستان در سراسر کشور باز می تاباند و می تراود.
و این اما دستاورد هزینه هایی است که مقتداییِ «آتش به اختیار» یک تنه پرداخته و حالا می توان گفت، آن چه از دیگِ در هم جوش جامعه خوزستانی بر سفره تصمیم گیری های کلان کشوری چیده می شود، چنان پریشان و آشفته نخواهد بود که سهم خوزستان از مرکز؛ «آب نبات» باشد به جایِ «دُرّ غلتان»!
آن روز دیگر به یقین، دیر و دور نیست، اما شاید صدارت مقتدایی بر جا نباشد و تیغ های زهرآگین بر جانش نشسته باشند، چه باک، راستی که رسم او بر پا خواهد بود. رسم مقتدایی.
منبع : شوشان