داریم همین جور زندگی میکنیم، دارند همین جور میمیرند! (محمود ملکی)
محمود ملکی
سینمای سال ۱۳۹۳، حداقل نوروز پر برکتی را میگذراند؛ سینمایی که با چهار فیلم «خط ویژه، طبقه حساس، معراجیها و چ» رونق گرفته است. صرف نظر از محتوای طنز طبقه حساس، سه فیلم دیگر نکاتی برای بیننده ایرانی دارد که میتوان از آن به غصه گفتنها و نگفتنهای جامعه ایرانی تعبیر کرد.
خط ویژه از یک دیدگاه، غصه گفتنها و گفتنهای مکرر است. از یک سو، وجود یک فرد یا یک طبقه رانت خوار در جامعه ایرانی که راهشان به همه جا باز است و همه درها به روی آنان گشوده است و در مقابل، انبوه جوانانی که راهشان از هر جهت بسته است؛ یکی از بیسرانجامی در وطن، سودای مهاجرت دارد، دیگری برای امرار معاش خانواده تن فروشی میکند، یکی سرمایه اندکش را برای واردات اجناس درجه چندم حراج کرده و اجناسش روی دستش مانده و دیگری شب و روز التماس میکند تا موعد چک پنج میلیونی که کشیده، به هر نحوی شده عقب
اندازد.
این غصه در جامعه ایرانی بسیار است. سال هاست همه هم این جوانان مستأصل وطن را میبینیم و هم این طبقه رانت خوار را. سال هاست از این غصه میگوییم و میگوییم، اما نه جوان ایرانی حال و روز بهتری پیدا کرده و نه گروه رانت خواران نفتی و غیر نفتی عِده و عُدهشان کم شده است. فقط رانت خواران به تناسب تغییر قدرت، جایگاهشان تغییر کرده و هنرمندترین آنان البته، با تغییر قدرتها هم از جایشان تکان نخوردهاند. استوار همچون کوه ایستادهاند و میخورند؛ رانت را میگویم. بیت المال را، دسترنج ملت رنج کشیده را و جوانان حسرت کشیده را.
سال هاست این غصه را مکرر میکنیم و هیچ اتفاق تازهای هم نمیافتد. فقط شمار جوانانی که راهشان به همه جا بسته است، همچنان زیاد میشوند و رانت خواران همچنان به آنان میخندند. خط ویژه، قصه گفتنهای مکرر است؛ گفتنهایی که مکرر است. شنیده میشود و شنیده میشود؛ اما… داریم همین جور زندگی میکنیم. دارند همین جور میمیرند!
«چ» اما از سوی دیگر قصه نگفتن هاست؛ نگفتنهایی که اسطورههای این ملت را به فراموشی سپرده است. آنقدر از چمرانها و وصالیها نگفتهایم که حتی آنان که میدانند و میشناسد آنان را، فراموششان کردهاند. آنقدر از رنج مردمی چون پاوه و خرمشهر و سوسنگرد و… نگفتهایم که گویی هیچ اتفاقی در تاریخ نزدیک این مملکت نیفتاده است. انگار هر چه بوده، همچون اکنون، آرامش و امنیت بوده است. آنقدر از مردان و زنانی که همه زندگی شان را برای امروز ایرانیان دادهاند، نگفتهایم که گویا هیچ گاه چنان انسانهایی در میان ما نزیستهاند. رنج و درد این مردم را چنان در لای زرورقهایی شیک مطرح کردهایم که انگار اصلا حماسهای در میان نبوده است!
همه هنر ما گویا این بود که بگوییم سربازی، رزمندهای تیری خورد و به آرامی بر زمین افتاد و به شهادت رسید؛ آرام آرام. رزمندهای که درد کشید، جگرش آتش گرفت، خانوادهای که برای یک عمر بیسرپرست شد و پدر و مادری که ستون فقراتشان شکست و مردمی که… نگفتهایم و نمیگوییم. بگذار فراموش کنند.
«چ» از یک نگاه، غصه نگفتنها و نگفته است. اصلا چه تعداد ما میدانیم پاوه کجاست؟ قائله پاوه چه بود و وصالی و چمران که بودند و چه کردند؟ از چمران و همت و باقری نامهایی مانده که بر بزرگراههای تهران گذارده اند. پس بودجه فیلمهای فاخرمان کجا میرود؛ فیلمهای فاخری که در لوکیشنهای شیک تهران قدیم برایمان ساخته میشود تا تاریخمان یادمان نرود؟
آنقدر از دورها و دورترها برایمان گفتهاند و فیلم ساختهاند که سی سال پیش خود را فراموش کردهایم. ساختن فخر و اعتبار جوانمردان و جوان زنان ایرانی در سالهای نه چندان دور در همین بیست یا سی سال گذشته، کار سختی است. گفتن از هنر مردان و زنان رنج کشیدهٔ این دیار در آن برهه سختی میخواهد و فداکاری. آنان در لوکیشنهای شیک نجنگیدهاند، آنان در گرند هتل نزیستهاند. آنان برای این خاک، برای این سرزمین جنگیدهاند، گلوله خوردهاند و جان خود را از دست دادهاند؛ اما که میداند چگونه؟ چه کسی میداند چگونه ایستادهاند که نسل بعد آنان بر جا بماند؟ غصه ما از این نگفتن هاست؛ نگفتنهایی که مکرر شده است. داریم همین جور زندگی میکنیم؛ دارند همین جور میمیرند.